امروز قصد داریم تحلیلی بر داستان The Last of Us 2 داشته باشیم که یک بار برای همیشه مشخص کنیم آیا واقعا این بازی همان شاهکاری است که بعضی از دوستان اعتقاد دارند فراتر از مدیوم بازیهای ویدئویی بوده و باید در قالب فیلم ساخته میشد، یا تنها عنوانی با داستانی معمولی و زیبا میباشد. با من و پیکسل آرتس همراه باشید.
زمانی که بازی The Last of Us در سال ۲۰۱۳ عرضه گشت، قطعا برگ برندهی بازی داستان آن تلقی میشد. درست است که بازی از نظر گرافیک، گیمپلی و موسیقی نیز حرفهای زیادی برای گفتن داشت، اما بدون شک اگر داستان را از The Last of Us حذف میکردیم، بازی به هیچ وجه نمیتوانست به موفقیتهای امروزش دست پیدا کند. بیایید نگاهی ریزبینانه به داستان نسخهی اول این سری داشته باشیم و نکات مثبت و منفی آن را با یکدیگر مرور کنیم.
داستان در همان ابتدا شخصیتهای خود را با یک رابطهی صمیمی و عاطفی معرفی میکند. سارا دختری است که عاشق پدرش بوده و اتفاقا در شبی که بازی روایت میشود، برای پدرش ساعت مچی کادو گرفته است. در همان شب، سارا کشته میشود و این اتفاق در آغوش جوئل میفتد. چه چیزی دردناکتر از این که فرزندت، تک دختری که در زندگیت وجود دارد، در دستان خودت جان دهد؟ بازی از همین ابتدا با یک پیچش عاطفی که مرگ سارا باشد مخاطب را جذب میکند و با این که هنوز شناختی از سارا یا جوئل نداریم، به دلیل همان مکالمات کوتاه و شوخیهای پدر دختری بر سر ساعت، احساس همدردی در ما به وجود میآید.
از طرفی دیگر زمانی که بازی چند سال به جلو رفته و دوباره به سراغ جوئل میرود، او را فردی نشان میدهد که اکنون شوخیهایش تلخ، اکثرا جدی و کاملا خشن شده است. در طی مکالماتش با تس (Tess) هیچ نشانهای از آن پدری نیست که پیش از این دیده بودیم و اگر هم لبخندی روی لبانش نقش ببندد، از روی تلخی است. با ورود الی به داستان، جوئل واضحا تلاش میکند تا خود را نسبت به او قوی نشان دهد و تلاش کند تا هر خاطرهای که الی از سارا به ذهن او میآورد را از خود دور نماید. دقیقا از همین نقطه است که برگ برندهی The Last of Us رو میشود. روند تبدیل شدن جوئل از فردی که احساسات در او مرده است به کسی که دوباره حس پدرانه نسبت به دختر بچهای بی دفاع دارد و از طرفی دیگر، تبدیل شدن الی از یک دختر بیخیال که تنها به فکر خودش است، به کسی که برای نجات جان جوئل دست به هر کاری میزند.
این روند را میتوان در جزء به جزء دیالوگهای بازی یافت. از همان ابتدا که الی گاها تلاش میکند سر صحبت را با جوئل باز کند ولی جوئل جوابش را طوری میدهد که خود الی مکالمه را تمام نماید. لحظهای را به یاد بیاوریم که جوئل و تس به مقاوم بودن الی در برابر ویروس پی بردند و واکنش آنان نسبت به این مورد چگونه بود. در این موقع، الی تنها محمولهای بود که جوئل باید به مقصد میرساند… نه بیشتر. اما این اوضاع به چه میرسد؟ به جایی که جوئل برای نجات جان الی در مرحلهی آخر و در بیمارستان، تک تک مأموران و دکترها را از دم تیغ میگذراند، روی جان تمام انسانهای دیگر ریسک میکند تا فقط الی را نجات دهد. از طرفی دیگر، الی از دختر بچهای که به اسباببازی و فحاشی علاقهمند است، به کسی تبدیل میشود که در مراحل زمستان بازی به تنهایی از جوئل مراقبت میکند و در این راه هر خطری را به جان میخرد. بازی از همان ابتدا روند تغییر رفتاری هر دو شخصیت خود را در پیش گرفت و در انتها نیز به بهترین شکل ممکن آن را به پایان رساند. کاری که هر بازی، فیلم یا سریالی نمیتواند به خوبی انجام دهد. اما آیا با تمام این موارد، نسخهی دوم نیز توانست در همین حد ظاهر شود و یک شاهکار داستانی مانند نسخهی اول را رقم بزند؟ آیا The Last of Us 2 همان عنوانی است که فراتر از مدیوم بازیهای ویدئویی ظاهر شده و الگویی برای دیگر سازندگان این صنعت باشد؟
**هشدار اسپویل داستانی برای بازی The Last of Us Part II**
بیایید داستان بازی را به ۵ قسمت مجزا تقسیم کنیم. قسمت اول زمانی که هنوز داستان الی و دینا را دنبال میکنیم و قبل از مرگ جوئل. قسمت دوم مربوط به داستان الی پس از مرگ جوئل در طی ۳ روز در سیاتل. قسمت سوم همین بازهی زمانی از دیدگاه ابی، قسمت چهارم فلشبکها و و در نهایت، قسمت پنجم که بخش پایانی بازی را تشکیل میدهد. دقت کنید که قصد نداریم داستان بازی را به صورت کامل تعریف کنیم و امروز تنها به بررسی نکات مثبت و منفی آن میپردازیم. اگر هنوز این بازی را تجربه نکردهاید، ادامهی متن را نخوانید چرا که کاملا بازی را برای شما اسپویل میکند.
قسمت اول
داستان بازی The Last of Us 2 به خوبی شروع میشود! بگذارید دقیقتر بگویم، بهترین روند آغازینی که داستان میتوانست داشته باشد را The Last of Us 2 در ابتدا به بازیباز میدهد. شوخیهای گاه و بیگاه، روابط دوستانهی شخصیتها، جدیت کار در جکسون و از همه مهمتر، مشکلی که بین جوئل و الی به وجود آمده به بهترین شکل ممکن در این سکانسها به نمایش در میآید. گنگ بودن مشکل میان الی و جوئل حس کنجکاوی بازیکن را تحریک میکند و از طرفی دیگر، رابطهی دینا و الی برای بازیباز جذاب است. تامی و جوئل هر دو در داستان حضور دارند و در یک کلام، داستان بازی هیچ کم و کاستی در ابتدای خود ندارد و دقیقا همان چیزی است که The Last of Us 2 نیاز داشت. بخش مربوط به رابطهی الی و دینا کمی در این قسمت اهمیت بیشتری دارد و با این که به نظر بسیاری این نوع روابط درست نیست، ولی باید قبول کرد که چنین چیزی امکان دارد و اکنون نیز نمیتوان در بازی به آن خردهای گرفت.
بخش نهایی قسمت اول با مرگ جوئل گره خورده است. قسمتی از داستان که برای بسیاری از طرفداران بازی خوشایند نبود، ولی به نظر من یکی از درستترین تصمیمات سازندگان برای بازی محسوب میشد. یکی از دلایلی که نمرهی کاربران بازی The Last of Us 2 اینقدر پایین و نمرهی منتقدین نیز اینقدر بالا است، به نظر من همین مرگ جوئل است. جوئل شخصیتی بود که در نسخهی اول به بلوغ کامل رسید و طرفداران زیادی نیز داشت. شاید بتوان او را در زمرهی برترین شخصیتهای ساخته شده در بازیهای ویدئویی دانست و حتی در نظرسنجیهای مختلف، اثبات شده که محبوبیت جوئل بعضی اوقات از شخصیتهایی همچون نیتن دریک و کریتوس نیز میباشد. سازندگان در نسخهی دوم فهمیده بودند که رابطهی الی و جوئل، به جز دروغی که باید برملا میشد، نکتهی جدید در بر ندارد، پس تصمیم گرفتند با حذف او از داستان، با یک تیر چندین نشان بزنند. هم توانسته بودند جرقهی آغاز داستان را ایجاد کنند، هم جوئل را از بی هدف بودن و حضور اضافه از داستان نجات داده بودند و هم با فلش بکهایی که در طول داستان ساخته بودند، به خوبی هر کمبود و نقصانی که از طرف این شخصیت حس میشد را جبران کنند. مرگ جوئل از نظر احساسی یکی از غمانگیزترین مواردی است که برای ما وجود داشت، ولی اگر منطقی به آن نگاه کنیم، یکی از بهترین انتخابهای تیم سازنده برای داستان بود.
قسمت دوم
با مرگ جوئل و آغاز راه الی برای گرفتن انتقام، بهترین یا شاید یکی از برترین آغازهای ممکن را برای The Last of Us 2 شاهد بودیم. حتی خود بازیکن نیز خشم را در درون خود احساس میکند و تشنهی انتقام است. هدف اصلی داستان نیز همین است که بازیکن را با خود همراه کند، پس داستان The Last of Us 2 تا به اینجای کار وظیفهی خود را به خوبی انجام داده. الی به سیاتل رفته و به دنبال سر نخهایی برای پیدا کردن ابی میگردد. داستان به خوبی بازیکن را با خود میکشد، نه آنقدر این جست و جو طولانی میشود و نه آنقدر کوتاه است که به نظر مسخره برسد. در این بین، الی اعضایی از گروه WLF را پیدا میکند، با این که هدفش این نیست، ولی تمامی آنان را یا از قبل کشته شده مییابد و یا خودش آنها را میکشد. به این قسمت بسیار دقت کنید. منی (Manny)، اوون (Owen) و مل (Mel) که هر سه از شخصیتهای مهم داستان زندگی ابی هستند، به دست الی یا تامی کشته میشوند. در این بین شخصیتی مثل نورا نیز وجود دارد که الی نه تنها او را میکشد، بلکه حتی قبل از کشتن او، برای گرفتن اطلاعات، او را شکنجه نیز میکند. سیل عظیمی از افراد بی نام و نشان نیز هستند که در طول بازی باید به قتل برسانید و مثال بارز آن دخترکی است که با کنسول خودش بازی میکند و شما با چاقو گلوی او را میبرید.
الی و تامی تمامی این افراد را به قتل میرسانند تا در آخر به ابی برسند و انتقام مرگ جوئل را از او بگیرند. این مورد را در ذهنتان به عنوان موضوعی مهم داشته باشید چون که در ادامهی مقاله میخواهیم از این تفسیر استفاده کنیم. تا به اینجای داستان، الی روز به روز به هدفش نزدیکتر میشود، افراد بیشتری را به قتل میرساند و باید اقرار کرد که قسمت دوم داستان بازی The Last of Us 2، هیچ کم و کاستی ندارد و بسیار عالی روایت میشود. قسمت دوم داستان بازی The Last of Us 2 جایی به پایان میرسد که پس از مرگ اوون و مل، ابی مخفیگاه الی، تامی، جسی و دینا را پیدا میکند و پس از کشتن جسی، اسلحه به دست دارد و تهدید به کشتن تامی مینماید. در این لحظه وارد قسمت سوم بازی میشویم. در یک جمعبندی کلی، قسمت دوم بازی که رویاتگر ماجرا از دید الی است، یکی از بهترینها و یکی از جذابترین روایتهای تاریخ را دارد که بدون شک تا مدتها در ذهنتان باقی میماند.
قسمت سوم
در رابطه با قسمت سوم بازی که دقیقا همان ۳ روز تکراری را در سیاتل از دیدگاه ابی روایت میکند، نظرات ضد و نقیضی وجود دارد. از طرفی، روایت داستان از طرف ابی به قدری کامل صورت میگیرد و به قدری خوب روایت میشود که کاملا این حس را در شما به وجود میآورد که شاید ابی اصلا شخصیت منفی اصلی بازی نباشد و در کل، الی و جوئل آدم بدهای داستان هستند! دوباره داستان از نظر به تصویر کشیدن روابط و نشان دادن احساسات شخصیتها، به خوبی عمل میکند و در طی این ۳ روز به شناخت کامل شخصیتهای مهم داستان زندگی ابی میرسید. در این ۳ روز، واقعا به این نتیجه خواهید رسید که «ای بابا! کسی که من تصور میکردم شخصیت منفی داستان باشد اصلا آدم بدی نیست!» حتی روزی که فرصت داشت الی، جوئل و تامی را بکشد، تنها انتقامش را از جوئل گرفت و الی و تامی را رها کرد. این بخش، نقطه مثبت قسمت سوم داستان بازی The Last of Us 2 است. اما نیمهی تاریکی نیز در بازی وجود دارد که باید به آن پرداخت.
داستان زندگی ابی، برخلاف قسمت دوم بازی و داستان انتقام الی، هیچ کشش خاصی برای بازیکن ندارد. داستان زندگی ابی با این که نقص خاصی نداشته و به خوبی روایت میشود، ولی یک روایت بدون جذابیت و گاها اضافی به نظر میرسد. برای فهمیدن قصد ابی از آمدن به مخفیگاه الی و مبارزه با او، تنها یک و نیم روز آخر کافی بود، ولی شما باید ۳ روز تمام را توسط او تجربه کنید، و باور نمایید، این قسمت از بازی واقعا به صبر و حوصله نیاز دارد. در انتهای قسمت سوم، شما به مبارزه با الی میروید و باید جنگی خشن را با او تجربه کنید. از نظر روایی، این مورد ایرادی ندارد، ولی بیایید روراست باشیم که کتک خوردن شخصیت اصلی و محبوب یک سری توسط فردی دیگر که اتفاقا از دست او خسته شدهاید و تقریبا دلتان را زده است، کمی زور دارد. مبارزهی ابی و الی مقداری یک طرفه است و الی رسما فقط کتک میخورد. در حالی که هر دو در تمام طول مدت مبارزه به قصد کشت همدیگر را مهمان مشت و لگد و ضربهی چاقو میکنند، در انتها ابی نه الی را میکشد، نه به سراغ تامی میرود که بیهوش روی زمین افتاده و نه دینا را میکشد! پس تمام این کارها برای چه بود؟ انتقام مل، منی، اوون و نورا چه شد؟ تنها با شکستن دست و دماغ الی و کر کردن گوش تامی انتقامت را گرفتی؟ اشتباه نکنید. ابی شخصیت بدی نیست، ذات بدی ندارد، ولی در طول داستان اثبات کرده که در کشتن کسی تامل نمیکند و اگر لازم باشد، هر کس که سر راهش باشد را از بین میبرد… پس اینجا چرا تنها با شنیدن یک کلمه از لو (Lev) همه را رها میکند؟
قسمت چهارم
فلشبکهای بازی را نیز میتوان به دو دستهی کاملا مجزا تقسیم کرد. دستهی اول را میتوان گروهی از فلشبکها دانست که هدفی را دنبال میکنند. برای مثال، فلشبکی که الی در آن به دروغ جوئل پی میبرد، یک لحظهی کلیدی، لازم و اتفاقا بسیار جذاب در داستان است. حذف این فلشبک کاملا غلط و وجودش در بازی ضروری است.
دسته دوم: از طرفی دیگر، فلشبکهایی نظیر فلشبک تولد الی وجود دارد که تنها به توصیف رابطهی جوئل و الی میپردازد. این که چقدر جوئل برای الی اهمیت قائل است، او را دوست دارد و برای او هر کاری میکند. اما خب، مگر تمام این موارد را ما از قبل نیز نمیدانستیم؟ مگر ندیدیم که جوئل برای الی یک بیمارستان را قتل عام کرد؟ پس هدف از این فلشبک چیست؟ این نوع فلشبکها در طی داستان ابی بیشتر به چشم میخورد و تنها شاهد توصیف بیشتر روابط ابی و دوستانش هستیم؛ مخصوصا اوون. اشتباه نکنید، اینطور نیست که ابی فلشبکی نداشته باشید که برای داستان ضروری نباشد. فلش بک ابتدایی و مربوط به انتقال الی به بیمارستان که در ابتدای به دست گرفتن کنترل ابی پخش میشود، دقیقا همان نقطهای است که تمام گرههای داستان برای ما باز میشود و تازه میتوانیم با دیدی باز به داستان نگاه کنیم. اگر بخواهیم صادقانه، دقیق و منتقدانه به این بخش از بازی نگاه کنیم، باید اقرار کنیم که بیش از نیمی از فلشبکهای بازی چیز خاصی برای ارائه ندارند. ترس از ارتفاع ابی را در طول گیمپلی نیز میتوان فهمید و نیاز به یک فلشبک جداگانه نیست. عذاب وجدان الی برای این که امکان ساخت واکسن از روی او وجود نداشته نیز در جایجای بازی قابل مشاهده است. این مورد نیز یک فلشبک جداگانه لازم نداشت. فلشبکهای بازی مخلوطی از ضروریترین لحظات بازی و بعضا کسلکنندهترین نقاط داستانی است که وقتی برای بار دوم یا سوم به سراغ بازی میروید، فقط دوست دارید زودتر از این فلشبکها بگذرید و دوباره به داستان اصلی بازگردید.
قسمت پنجم
قسمت پنجم بازی مربوط به دورانی است که الی و دینا در مزرعهای به آرامی در کنار هم زندگی میکنند. در این زمان همه چیز به طور غیر قابل باوری خوب است! اصلا چه شد که الی بیخیال گرفتن انتقامش از ابی شد؟ همین که ابی به سراغشان آمد، کمی کتک کاری کردند و شکست خوردند، الی بیخیال انتقام مرگ جوئل شد؟ تنها نشانهای که از دوران وحشتناک سیاتل و مرگ جوئل باقی مانده، همان حملات عصبی کوتاهی هستند که یک بار در طی داستان شاهد هستیم. با آمدن تامی و شعلهور شدن دوبارهی آتش خشم الی برای انتقام، میبینیم که الی تقریبا از حالت انسانی خارج شده و شاهد یک ترمیناتور نسل جدید میباشیم! الی نصف یک شهر را میکشد، پهلویش سوراخ میشود، کتک میخورد، نیمی از روز به صورت برعکس آویزان میماند، ولی در انتها تنها چیزی که به ذهنش میزند آن است که به خود بگوید «ابی کجایی؟ دارم میام!» آن شخصیتپردازی عمیق ناتیداگ در این قسمت از بازی کجاست؟ الی که پس از شکنجهی نورا آنطور در هم شکسته بود کجاست؟ شاید باید قبول کنیم که این قسمت از داستان بازی تنها دستآویزی بوده تا بازیکن بیشتر با گیمپلی اکشن بازی ارتباط برقرار کند و هرچه که پیش از این از وسایلش مصرف نکرده، در این قسمت بر سر دشمنانش خالی نماید.
از تمام این موارد که بگذریم، به نبرد پایانی بازی میرسیم. حرفی از خشونت و صحنههای وحشیانهی نبرد نمیزنیم چون موضوع مقالهی ما نیستند. پس از زد و خورد بسیار، الی بالاخره موقعیتی به دست میآورد که ابی را بکشد! همان چیزی که اصلا بازی بخاطر آن شروع شد و انگیزهی اصلی ما بوده. الی چرا با فکر کردن به جوئل باید بیخیال کشتن ابی شود؟ اگر میخواست ابی را در انتها ببخشد، پس چرا آن همه انسان بیگناه را کشته بود؟ اوون، مل، منی، نورا و تمام انسانهایی که در روز آخر به صورت ترمیناتور مانند به قتل رسیدند، برای چه کشته شده بودند؟ جان آنها ارزشی نداشت و فقط جان ابی ارزش دارد؟ از آن گذشته، انتقام جوئل چه شد؟ با نمایش دادن چند تصویر از جوئل روی صندلیاش که گیتار میزند، الی ناگهان به این نتیجه میرسد که باید ابی را ببخشد! من مشکلی با مفهوم بخشش ندارم، ولی بخشش نیاز به تغییرات درونی دارد. نیاز به احساسات و بعضی اوقات نیاز به دلیل دارد. نه برای الی، نه برای ابی شاهد این تغییر درونی نیستیم. یکی از زیباترین کانسپتهایی که در بازی میتوانست به نقطهی کلیدی داستان تبدیل شود، به دلیل کمبود مقدمه چینی و کاملا یهویی بودن، به یکی از نقاط ضعف داستان تبدیل میگردد.
نتیجهگیری
داستان بازی The Last of Us 2 نه یک شاهکار است، نه یک کلیشه. نه عالی است، نه بد. نه بی محتوا است، نه غنی. مخلوطی از لحظات خوب و بد، نکات مثبت و منفی، همگی با هم داستان The Last of Us 2 را تشکیل دادهاند. ابتدای بازی عالی است، انتهای آن بی دلیل. داستان بازی با الی فوقالعاده و دیوانهکننده است، و با ابی پس از مدتی خستهکننده و بی جذابیت میشود. بعضی فلشبکها به قدری زیبا و ضروری هستند که از خط اصلی داستانی مهمتر به نظر میرسند، بعضی دیگر چنان بی محتوا و تنها مربوط به زندگی شخصی کاراکترها هستند که اصلا اهمیتی برای ما ندارند. داستان بازی The Last of Us 2 قطعا زیباییهای خود را دارد، ولی فرسخها با شاهکار نسخهی اول فاصله داشته و امکان ندارد با آن در یک سطح باشد.
تحلیل جالب و مفیدی بود. ممنون