پس از بازگویی داستان بازیهای Dragon Age: Origins و Dragon Age II، حال تصمیم گرفتهایم تا داستان سومین نسخه از این مجموعه را برای شما گردآوری نماییم. در ادامه با بررسی داستان بازی Dragon Age: Inquisition با ما در پیکسل آرتس همراه باشید.
پیش از خواندن این مطلب، توصیه میکنیم که برای درک بهتر داستان بازی Dragon Age: Inquisition حتماً ابتدا داستانهای Dragon Age: Origins و Dragon Age II را مطالعه نمایید.
داستان بازی Dragon Age: Inquisition – پیشزمینه
بین سالهای ۹:۳۰ و ۹:۳۱ اژدها (عصر نهم، سال ۳۰ و ۳۱ام)، دارکاسپانها در بلایت پنجم به فرلدن حمله کردند. پس از مرگ پادشاه کیلن در نبرد استاگار، فرلدن اسیر جنگی داخلی میان لاگهین مکایر و اشرافزادگان بانرون میشود. گری واردنی که بعدها لقب «قهرمان فرلدن» به او عطا شد، به این جنگ داخلی و نبرد با بلایت پنجم پایان داد، و بدین صورت گروه گری واردنها اعتبار از دست رفته خود را در فرلدن پس گرفتند. با وجود پیروزی نسبتاً سریع در این نبردها، این دو جنگ فرلدن را در حالتی تضعیف شده قرار داد، و بسیاری از مردم اورلی، این موضوع را موقعیتی برای پس گرفتن سرزمین از دست رفته خود دیدند. این بلایت همچنین تأثیر قابل توجهای روی فید داشت، و باعث شد تا قدرت شیطان ترسی به نام «کابوس» (Nightmare) که از زمان تبدیل شدن دومات به اولین آرچدیمن، در ۱۲ قرن گذشته از ترس مردم دنیا تغذیه میکرده است، بیشتر شود.
در زمان نامشخصی بین سالهای ۹:۳۱ و ۹:۳۷ اژدها، قهرمان کرکوال، هاوک، فریب خورده و دارکاسپانی به نام کوریفیوس (Corypheus)، یکی از ۷ ساحری که وارد شهر طلایی شده و بلایت را به جان تیداث انداخته بود، از زندانش در کوهستان ویمارک آزاد کرد. هاوک که به خیالش کوریفیوس را کشته بود، با خیال راحت آن مکان را ترک نمود، هرچند خبر نداشت که همانند آرچدیمنها، کوریفیوس نیز به این قدرت دست یافته بود که با استفاده از آلودگی دارکاسپان موجود در اشخاص، بدن آنها را تسخیر نموده و عملاً به نامیرایی دستیابد. پس از فرار کردن از زندانش در بدن یک جادوگر گری واردن، کوریفیوس نقشه کشید تا به شهر طلایی (که حال به شهر سیاه بدل شده است) بازگردد و با نشستن بر تحت خالق، آن را تصاحب نموده و امپراتوری توینتر را به دوران شکوه و جلالش بازگرداند. در کنار برنامههای دیگرش، او همچنین به تسهیل در گسترش لریوم قرمز پرداخت، که نوع آلوده شدهای از لریوم بوده که برای اولین بار، هاوک در اکتشافش همراه با وریک تتریس در داخل شهر سنگی باستانی دوارفها در سال ۹:۳۱ اژدها، آن را کشف کردند. موقعیت مکانی این شهر به صورت ناخواسته توسط بیانکا داوری، یکی از دوستان صمیمی وریک، که به صورت احمقانهای برای کمک گرفتن جهت تحقیق روی لریوم قرمز با کوریفیوس ارتباط برقرار کرده بود، لو رفت.
در سال ۹:۴۰ اژدها، خدای فریبکاری الفها، «فنهارِل» (Fen’Harel)، از خواب هزار ساله خود بیدار میشود. فنهارل خالق اصلی «ویل»، حجابی جادویی بین دنیای بیداری و دنیای رؤیا است. هدف او از ایجاد این حفاظ، زندانی کردن «ایوانوریسها»، خدایان باستانی و فرمانروای الفها که حرص قدرتشان جهان را تهدید میکرد، بود. هرچند، فنهارل از دیدن آنکه ساخت ویل چه به روز تیداث در آورده و خصوصاً الفها در چه وضعیت بدی قرار گرفتهاند، از کرده خود وحشتزده شد. با کمک مأموران مختلف در سراسر تیداث، او برنامهای ترتیب داد تا ویل را نابود سازد و دنیایی را که به صورت ناخواسته به ویرانی کشانده است، دوباره به حالت قبل بازگرداند. هرچند، پس از خواب هزار سالهاش، وی قدرت آن را نداشت تا «گوی نابودی» که بیشتر قدرت خود را در آن ذخیره کرده بود، باز کند. از این رو کوریفیوس را به سمت این گوی هدایت کرد تا او به صورت ناخواسته «گوی نابودی» را برای فنهارل باز نماید. هرچند، فنهارل نمیدانست که این ساحر اسبق توینتر به راز جاودانگی دست یافته و فرض میکرد که به محض باز کردن این گوی توسط کوریفیوس، قدرت ذخیره شده در آن جان او را میگیرد. برای جلوگیری از آشوبها و کشتار ایجاد شده توسط کوریفیوس، فنهارل تصمیم میگیرد تا با نام اولیه خود یعنی سولاس، به گروه «اینکوئیزیشن» (Inquisition – تفتیشکنندگان عقاید) بپیوندد. وی خود را به عنوان یک جادوگر وحشی (جادوگری که هیچ تعلیمی ندیده و قدرتهایش به صورت طبیعی پرورش یافتهاند) و متخصص مسائل مربوط به فید جا زده و وارد اینکوئیزیشن میشود.

یکی از مأموران فنهارل، به نام فلاسان، در روزهای ابتدایی جنگ داخلی اورلی شرکت داشته است. در حالی که این جنگ ابتدا به صورت نبردی برای پادشاهی بین امپراتور سیلین و پسر عمویش دوک اعظم گسپارد دی شالون آغاز گشت، دیری نمیگذرد که بریالا، استاد جاسوسی و معشوقه اسبق سیلین نیز وارد ماجرا میشود. پس از نابود کردن الفهای شهر «هالامشیرال» (توسط سیلین) و کشف این موضوع که سیلین باعث به قتل رسیدن والدینش شده است، این الف (بریالا) تصمیم میگیرد تا به روش خودش به الفهای دیگر کمک میکند. برای رسیدن به این مهم، وی از شبکه گسترده «الوویانها» (نوعی آینه جادویی که در دوران قدیم برای جابجایی و برقراری ارتباط، مورد استفاده الفها بوده است) استفاده میکند، که وظیفه یافتن رمز عبور آن برعهده فلاسان بوده است. بریالا به دنبال این هدف بوده تا ارتشی زیرزمینی از الفها جمعآوری نماید و آنها را بدون آنکه کسی متوجه شود، جابجا کند. هرچند، از آنجایی که فلاسان راضی نشد تا کنترل «الوویانها» را از دست بریالا دربیاورد، فنهارل او را با مرگ مجازات کرد.
در سال ۹:۴۱ اژدها، «رهبر مقدس جاستینیای پنجم»، فرمان برگزاری یک اجتماع (میان جادوگران و تمپلارها) در «معبد خاکسترهای مقدس» را صادر نمود، تا به جنگی که چهار سال پیش بین جادوگران محفل جادو و تمپلارهای یاغی آغاز شده، که بخشی از آن بخاطر اقدامات هاوک (شخصیت اصلی Dragon Age II) بوده است، پایان دهد. کوریفیوس که حال از لقب «باستانی» (Elder One) برای خود استفاده میکند، این اجتماع را موقعیتی برای به پیش بردن نقشه خود دانسته، و به صورت مخفیانه با گروهی از گری واردنها که توسط او کنترل میشدند، به این اجتماع نفوذ مینماید. هرچند، پیش از آنکه بتواند «رهبر مقدس» را فدا کرده و با باز کردن گوی، «لنگر» (نشان جادویی سبز رنگ و نیرومندی که از قدرت فنهارل به وجود آمده است) را از آن خود کند، شخصی که به صورت اتفاقی در آن مکان حضور داشت با شنیدن صدای جاستینیا به کمک او میآید، و جاستینیا نیز از پرت شدن حواس کوریفیوس استفاده کرده و با زدن ضربهای گوی را از دستان او جدا میکند. وقتی این شخص گوی را برمیدارد، «لنگر» به او عطا میگردد. انفجاری که پس از این ماجرا رخ میدهد، باعث مرگ تمام اعضای حاضر در اجتماع میشود، البته بجز «رهبر مقدس» و این شخص که هر دو به صورت فیزیکی به دنیای فید انتقال یافتند.
پیش از آنکه آنها بتوانند از فید بگریزند، لشکری از شیاطین فیرلینگ (هیولاهای کوچکی که به شیطان ترس خدمت میکنند) به سمت آنها حملهور میشوند و رهبر مقدس خود را فدا میکند تا شخصی که همراهش بود (که همان شخصیت اصلی بازی است) فرصت خارج شدن از فید را بدست آورد. افرادی که از دنیای واقعی این اتفاقات را مشاهده میکردند، سایه رهبر مقدس را با «آندراسته» اشتباه گرفتند. هرچند، خاطرات شخصیت اصلی از وقایع این بخش توسط شیطان ترس دزدیده شدهاند، زیرا این شیطان از قبل خود را با کوریفیوس که آغازگر بلایت بوده و ترسهای بسیاری را برای این شیطان به ارمغان آورده و قول داده تا در صورت همکاریشان باز هم هرج و مرج بیشتری به دنیا بیاورد، متحد کرده است.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – مقدمه
داستان بازی Dragon Age: Inquisition – خشم بهشت
بازی شما را در وسط اتفاقات رخ داده در داستان قرار میدهد، که در آن شخصیت اصلی، درست پس از وقایع اتفاق افتاده در اجتماع، هوشیاری خود را در فید بدست میآورد. زنی با بدنی طلایی به شخصیت اصلی کمک میکند تا از دست شیاطین فیرلینگ بگریزد و خود را به دنیای مادی برساند، هرچند شخصیت اصلی به محض رسیدن به دنیا، بار دیگر از هوش میرود.
چندین روز بعد، شخصیت اصلی در دخمههای چنتری روستای «هیون» در غل و زنجیر بیدار شده، و متوجه میشود که نشان براق عجیب و سبز رنگی بر کف دست چپش پدیدار گشته است. در حالی که دستان (فرماندهان) راست و چپ رهبر مقدس جاستینیای پنجم، یعنی کسندار پنتاگست و لیلیانا در حال بازجویی از او هستند، وی آگاه میشود که انفجاری در اجتماع رخ داده و بجز او، تمامی افراد حاضر در این مراسم، از جمله جاستینیای پنجم، کشته شدهاند. از سوی دیگر این انفجار همچنین درست در بالای معبد، سوراخ بزرگی – که مردم آن را «شکاف» (Breach) میخوانند – در آسمان ایجاد نموده است. در حالی که بازجویان فکر میکنند شاید شخصیت اصلی نقشی در به وجود آمدن این انفجار داشته باشد، آنها همچنین متوجه هستند که نشان موجود روی دست این شخص، بهترین شانس آنها برای بسته شکاف موجود در آسمان بوده، که لحظه به لحظه در حال گسترش یافتن است.
شخصیت اصلی که راه دیگری ندارد، کسندرا را دنبال کرده و با یکدیگر به سمت شکاف موجود در آسمان میروند. در بین راه آنها با وریک تتریس، یکی از همراهان سابق «قهرمان کرکوال» و جادوگری به نام سولاس، که در زمان بیهوشی شخصیت اصلی از کشته شدن او توسط این نشان جلوگیری کرده است، ملاقات میکنند. با استفاده از راهنماییهای سولاس، شخصیت اصلی به کمک نشان موجود روی دستش، یکی از «بریدگیهای فید» (Fade Rift) که در نزدیکی آنها قرار دارد را میبندد. پس از این جریان، وریک و سولاس نیز با آنها همراه شده و همگی به سمت معبد حرکت میکنند.
بعد از رسیدن به معبد تخریب شده، شخصیت اصلی و همراهانش مقدار زیادی لریوم قرمز مییابند که در محیط پخش شده است. همچنین، آنها تصاویر بازتاب شدهای از اتفاقات رخ داده در این اجتماع را مشاهده نموده و شاهد مکالمه کوریفیوس با جاستینیا و شخصیت اصلی، درست پیش از انفجار هستند – که البته شخصیت اصلی این مکالمه را به یاد نمیآورد. سولاس توضیح میدهد که «بریدگی فید» غولآسایی که در مرکز معبد قرار دارد، اولین بریدگیی است که به وجود آمده و از این رو مستقیماً به شکاف موجود در آسمان وصل است، و بستن آن باید جلوی رشد بیشتر این شکاف را بگیرد. هرچند، از آنجایی که این بریدگی پس از خروج شخصیت اصلی از فید به صورت ناتمام بسته شده است، برای آنکه بتوانند آن را صحیح و کامل ببندند، ابتدا باید شخصیت اصلی آن را دوباره باز نماید، که با انجام اینکار شیاطین بسیاری فوراً از فید خارج گشته و به معبد میآیند. پس از شکست دادن این شیاطین، شخصیت اصلی با استفاده از نشان خود این بریدگی را بسته و به محض انجام اینکار از شدت خستگی بیهوش میشود.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – بخش اول
یک سوم ابتدایی داستان بازی Dragon Age: Inquisition روی تولد دوباره سازمان باستانی «اینکوئیزیشن» در سال ۹:۴۱ اژدها و گسترش ابتدایی نفوذ آن، که بیشتر در فرلدن رخ میدهد و پایان دادن به جنگ جادوگران و تمپلارها تمرکز دارد، و در انتهای آن شاهد بسته شدن شکاف و حمله به روستای «هیون» خواهیم بود.
داستان بازی Dragon Age: Inquisition – خطر همچنان باقیست
پس از نبرد معبد، شخصیت اصلی در روستای هیون بیدار شده و متوجه میشود که بخاطر اعمال قهرمانانهاش در بستن بریدگی موجود در معبد، و همچین نحوه نجات یافتن معجزهآسایش از فید و زن طلایی رنگ مرموزی که موقع نجات وی در آنجا حضور داشته و خیلیها باور دارند که آن شخص خود آندراسته بوده است، مردم لقب «قاصد آندراسته» (Herald of Anderaste) را به شخصیت اصلی دادهاند. با پیروی از آخرین دستورات رهبر مقدس جاستینیای پنجم، کسندرا سازمان «اینکوئیزیشن» را مجدداً تأسیس نموده تا پس از فجایع اخیر، بتوانند کمی به مناطق جنوبی تیداث نظم ببخشند. قاصد (از این به بعد شخصیت اصلی را با این نام میشناسیم) فوراً در این سازمان قرار گرفته و با کالن روترفورد، کاپیتان سابق نیروهای تمپلار شهر کرکوال که اکنون وظیفه رهبری ارتش اینکوئیزیشن را برعهده دارد، و همچنین جوزفین مونتیلیت، از دوستان قدیمی استاد جاسوسی اینکوئیزیشن یعنی لیلیانا، که برای سر و سامان دادن به امور دیپلماتیک و افزایش نفوذ این سازمان به اینجا آورده شده است، آشنا میشود.

از آنجایی که چنتری هنوز تأسیس اینکوئیزیشن را به رسمیت نشناخته است، لیلیانا توصیه میکند که قاصد با مادر جیزل، که یکی از کشیشهای روشن فکر چنتری است ملاقات نماید. مادر جیزل آخرین بار در مناطق داخلی فرلدن دیده شده و مشغول کمکرسانی به افراد آسیب دیده از جنگ جادوگران و تمپلارها بوده است. پس از رفتن به مناطق داخلی فرلدن و صحبت کردن با مادر جیزل، قاصد طبق توصیه او به ول ریو میرود. هرچند، پس از رفتن به آنجا، هم اعضای چنتری و هم نیروهای «جویندگان حقیقت» (ارتش بالارتبه چنتری که مستقیماً زیر نظر رهبر مقدس قرار دارد)، اعلام میکنند که تأسیس اینکوئیزیشن از دید آنها رسمیت ندارد. پس از این اتفاق، ارباب (فرمانده) نیروهای جویندگان حقیقت، لوسیوس کورین، به صورتی ناگهانی تمام نیروهای تمپلار را از شهر خارج نموده و چنتری را بیدفاع میگذارد. در همین اثناء، افسونگر اول و رهبر گروه جادوگران، فیونا، به ملاقات قاصد آمده و از او دعوت میکند تا برای داشتن گفتگویی مفصلتر به جمع جادوگران شورشی در ردکلیف بپیوندد. در این بخش از داستان، قاصد و همراهانش همچنین میتوانند سِرا، از «دوستان جنی قرمز» (گروهی جاسوسی متشکل از مردم عادی و رده پایین)، و ویوین، افسونگر سابق محفل جادوی «مونتسمرد» (شهری در اورلی) و رهبر فعلی جادوگران وفادار به تاج و تخت را جذب نیروهای اینکوئیزیشن کنند.
پس از بازگشت به هیون، قاصد آگاه شده که شکاف موجود در آسمان تا زمانی که به صورت کامل بسته نشود، همچنان تهدیدی برای دنیای مادی به حساب میآید، و برای موفقیت در انجام اینکار، اینکوئیزیشن باید در نبرد بین تمپلارها و جادوگران، یک سمت را انتخاب کند، زیرا برای آنکه بستن شکاف به صورت کامل امکانپذیر شود، اینکوئیزیشن یا به کمک جادوگران تحت فرمان فیونا و یا نیروهای تمپلار فرماند لوسیوس نیاز دارد. در این بخش همچنین سرنخهایی به قاصد داده میشود تا گری واردن قدیمی و کارکشتهای به نام بلکوال و یک کوناری مزدور به نام آیرونبُل و نیروهای او یعنی Chargerها را جذب اینکوئیزیشن نموده و قدرت نظامی این سازمان را افزایش دهد.
- نکته: دو بخش بعدی که به بررسی آنها خواهیم پرداخت، در تضاد با یکدیگر قرار دارند و نمیتوان هر دوی آنها را با هم انجام داد: اگر بازیکنان طرف تمپلارها را بگیرند، وقایع «قهرمانان عدالت» رخ خواهند داد، در صورتی که پیوستن به جبهه جادوگران، به رویدادهای «در زمزمههای آرام» منتهی میشوند. اثر این تصمیم تا انتهای داستان بازیکنان را دنبال خواهد کرد.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – قهرمانان عدالت (مسیر تمپلارها)
به دستور فرمانده لوسیوس، اکثر تمپلارها به دژ Therinfal Redoubt در فرلدن بازگشته، و از آن زمان هرگونه پیشنهادی برای مذاکره را رد کردهاند. تنها پس از آنکه لیلیانا و جوزفین موفق میشوند حمایت چندین اشرافزده قدرتمند از اورلی را بدست آورند، فرماند لوسیوس نیروهای اینکوئیزیشن را به این دژ دعوت مینماید. هرچند، به محض رسیدن به این مکان، قاصد متوجه میشود که این دعوت صرفاً یک تله بوده، زیرا گروهی فرعی از تمپلارها به نام «تمپلارهای قرمز» شروع به قتلعام مهمانان و زیردستان خود میکنند، و مشخص میشود که آنها توسط لریوم قرمز آلوده شدهاند. با کمک شوالیه تمپلار وفادار و شجاع، دلرین برس، قاصد و همراهانش به مبارزه با تمپلارهای فاسد پرداخته و راه خود را به سمت فرمانده لوسیوس باز میکنند، هرچند با رسیدن به او متوجه میشوند که لوسیوس مدتهاست بدن خود را تسلیم شیطان قدرتمند و نادر حسادت (Envy) کرده، و این شیطان قاصد را وارد نبردی ذهنی نموده و عزم او را به چالش میکشد.
حسادت که قصد دارد به عنوان رئیس اینکوئیزیشن خود را جایگزین قاصد نماید، تلاش کرده تا تمام شخصیت و رفتار قاصد را تحلیل و از آن نسخهبرداری کند، هرچند در اینجا روح دوستانه شفقت (Compassion)، که کول نام دارد، به کمک قاصد میآید، و با راهنمایی کردن قاصد، کنترل ذهنش را به او بازمیگرداند. در دنیای واقعی، حسادت که حال چهره حقیقیش نمایان شده، پشت یک حفاظ جادویی پنهان گشته و تمپلارهای قرمز و شیاطین ضعیفتر را به دفاع از خود وا میدارد. در حالی که سِر برس و تعداد دیگری از تمپلارهای آلوده نشده دروازه تالار بزرگ Therinfal را بسته نگه داشتهاند، قاصد نیز تمپلارهای کارکشته باقیمانده که توانایی نفوذ به حفاظ جادویی حسادت را دارند، متحد کرده و به حفاظ مورد نظر حمله میکنند. شایان ذکر است که هنگام جستجو در این دژ، قاصد از برنامههای کوریفیوس برای به قتل رساندن امپراتور سیلین (از منطقه اورلی) و احضار کردن ارتشی از شیاطین برای تسخیر تیداث، آگاه میشود. همچنین مشخص میگردد که حسادت به دستور کوریفیوس در قالب فرمانده لوسیوس رفته است تا با خوراندن لریوم قرمز به نیروهای تمپلار، و شروع این پروسه با آلوده کردن فرمانده و کاپیتانهای این گروه، تمپلارها را به گروه تمپلار قرمز تبدیل نماید. به محض از بین رفتن حفاظ جادویی، قاصد، همراهانش و کول، به مبارزه با حسادت میپردازند.
پس از نابودی این شیطان، باقی مانده نیروهای تمپلار حمایت بیقید و شرط خود از قاصد در بستن شکاف موجود در آسمان را اعلام میکنند، تا بدین صورت بتوانند تاوان آنکه نتوانستهاند وجود نیروهای فاسد در میان گروه خودشان را تشخیص دهند، بپردازند. قاصد میتواند گروه تمپلارها را به صورت کامل نابود کرده و آنان را به سربازان اینکوئیزیشن بدل نماید، یا آنکه پیشنهاد اتحادی برابر را به تمپلارها بدهد و بگذارد آنها کم کم سازمان خود را بازسازی کنند. در هر صورت، اینکوئیزیشن حمایت نیروهای تمپلار را بدست میآورد.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – در زمزمههای آرام (مسیر جادوگران)
به دعوت فیونا، قاصد به روستای ردکلیف میرود. پس از بستن بریدگی فیدی که درست بیرون از دروازه ردکلیف قرار دارد و به نظر میرسد توانایی جابجا کردن زمان را داشته باشد، قاصد و همراهانش متوجه میشوند که هیچکس منتظر آمدن آنها نبوده است و در واقع جادوگران خود را با گریان الکسیوس، یک ساحر اهل توینتر، که به تازگی قصر ردکلیف را از دست ارل تیگن در آورده، متحد کردهاند. با شروع مذاکرات بین قاصد و الکسیوس، فرزند بیمار این ساحر که فیلکس نام دارد، مکالمه آنها را قطع نموده تا به صورت پنهانی نوشتهای به قاصد برساند، که از او میخواهد تا به چنتری ردکلیف برود. در آنجا قاصد جادوگر دیگری از اهالی توینتر به نام دوریان پاووس را پیدا میکند، که به او توضیح میدهد آلکسیوس راهی برای دستکاری زمان پیدا کرده، و بدین صورت پیش از آنکه فیونا به ول ریو برود (و قاصد را به ردکلیف دعوت کند) خود را به فرلدن و ردکلیف رسانده و اتحادی با فیونا ترتیب داده است. فیلکس همچنین میگوید که پدرش به گروه وناتوری پیوسته است، فرقهای از برتری طلبان توینتر که به کوریفیوس خدمت میکنند، و به همین دلیل از قاصد میخواهد تا جلوی پدرش را بگیرد.
اگر پس از شنیدن این جریانات، قاصد هنوز بخواهد تا اتحادی با جادوگران ترتیب دهد، لیلیانا نقشهای برای نفوذ به قلعه ردکلیف طراحی میکند: در حالی که قاصد و دوریان حواس آلکسیوس و وناتوری را پرت میکنند، لیلیانا با استفاده از تونلی مخفی و قدیمی که در دوران بلایت پنجم توسط «قهرمان فرلدن» استفاده شده بود، همراه با مأمورانی از اینکوئیزیشن وارد قلعه میشود. پس از آنکه قاصد و نیروهایش با آلکسیوس روبرو شده و میگویند که از نیت او آگاه هستند، آلکسیوس میگوید که هر آنچه انجام داده بخاطر وعده کوریفیوس درباره شفا دادن فیلکس از آلودگی دارکاسپان بوده، که سالها قبل در حمله گروهی از دارکاسپانها وارد بدن فیلکس شده است. سپس آلکسیوس تلاش میکند تا با استفاده از قدرت خود قاصد را از خط زمانی پاک نماید، هرچند دوریان دخالت نموده و با تغییر کردن جادوی آلکسیوس، دوریان و قاصد یکسال به آینده فرستاده میشوند.
در این بخش از بازی مشاهده میکنیم که در این غیبت یکساله قاصد، کوریفیوس نیروهای اینکوئیزیشن را شکست داده، امپراتور سیلین را ترور کرده و با استفاده از ارتشی از شیاطین احضار شده، کل منطقه جنوبی تیداث را تسخیر نموده است، در حالی که شکاف موجود در آسمان رفته رفته بزرگتر شده و حال در شُرُف بلعیدن دنیا و نابودی آن میباشد. با جستجو در این قلعه، دوریان و قاصد همراهان خودشان و همچنین لیلیانا را که در اینجا اسیر بوده و شکنجه میشدهاند، پیدا و آزاد میکنند. شایان ذکر است که تمام افراد یاد شده توسط لریوم قرمز آلوده گشتهاند، و فیونا به درجهای از آلودگی رسیده است که از تمام بدنش لریوم قرمز رشد کرده و این موضوع به مرگ او میانجامد. قاصد متوجه میشود که در این یکسال، کوریفیوس وظیفه بازگردانی زمان به قبل از دخالت قاصد در اجتماع مقدس و به وجود آمدن شکاف آسمانی را به آلکسیوس سپرده است، هرچند آلکسیوس با انجام آزمایشات مختلف به این نتیجه رسیده که وجود این شکاف بوده که توانایی استفاده از جادوی زمان را ممکن ساخته، از این رو امکان آن وجود ندارد که زمان را به عقبتر از این واقعه تغییر داد. آلکسیوس که میداند این نتیجه کوریفیوس را راضی نخواهد کرد و از مجازات کوریفیوس میترسد، خودش را در قلعه ردکلیف زندانی کرده است. پس از رسیدن به اتاق تاج و تخت، متوجه میشویم که فیلکس به یک غول (Ghoul – موجودی کریه با جسه کوچک) تبدیل شده و پس از آنکه لیلیانا گردن او را میزند، آلکسیوس که بسیار خشمگین شده است، به مبارزه با قاصد و همراهانش میپردازد. پس از کشتن آلکسیوس، دوریان مقدمات اجرای جادویی مشابه برای بازگرداندن خود و قاصد به یکسال قبل (درست در همان لحظهای که ناپدید شدند) را فراهم میکند، هرچند شیاطین و نیروهای وناتوری به قلعه نفوذ کرده و لیلیانا و همراهان قاصد برای فراهم آوردن زمان کافی جهت اجرای این جادو، خود را قربانی میکنند.
پس از بازگشت به زمان حال، قاصد به آلکسیوس میگوید که کارهایش تا چه اندازه بیثمر هستند، و بدین صورت این ساحر خود را تسلیم اینکوئیزیشن میکند. در اینجا پادشاه فرلدن به قلعه ردکلیف بازگشته و فیونا و جادوگرانش را از این سرزمین تبعید مینماید. حال قاصد میتواند آنها را به صورت اعضای اینکوئیزیشن در سازمان خود بپذیرد یا با ارائه استقلال به آنها، این جادوگران به عنوان متحدینی برابر به اینکوئیزیشن بپیوندند. در هر صورت، اینکوئیزیشن کمک جادوگران برای بستن شکاف را بدست آورده است.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – آتش سوزان باید در قلبت وجود داشته باشد
یا با کمک جادوگران و یا با همراهی تمپلارها، اینکوئیزیشن به سرعت اقدام کرده و مراسم جادویی برای بستن شکاف بدون هیچ مشکلی با موفقیت انجام میشود. هرچند، زمانی که اینکوئیزیشن و متحدین جدیدشان در حال جشن و پایکوبی هستند، اژدهایی فاسد همراه با ارتشی از شیاطین به رهبری کوریفیوس به هیون حمله میکنند، که هدفشان دستگیری قاصد و بدست آوردن نشان دست چپ او است. اگر اینکوئیزیشن از تمپلارها پشتیبانی کرده باشد، دوریان پاووس سریعاً خود را به دورازههای هیون رسانده و میگوید که کوریفیوس جادوگران را شستشوی مغزی داده است، و حال آنها بخشی از فرقه وناتوری شدهاند، که رهبری آنها برعهده زنی به اسم کالپرنیا است. اگر اینکوئیزیشن جادوگران را به عنوان متحد انتخاب کرده باشد، کول از راه رسیده و میگوید که تمپلارهای یاغی توسط لریوم قرمز آلوده گشته و تبدیل به «تمپلارهای قرمز» شدهاند و رهبری آنها را تمپلار سابق رالی سمسان برعهده دارد.
در حالی که اینکوئیزیشن مشغول تخلیه مردم روستای هیون از طریق مسیری مخفی در کوهستان است، قاصد در حملهای مستأصلانه به دفاع از مردم هیون پرداخته و بسیاری از مردمان آنجا را نجات داده و حتی یکی از رهبران ارتش دشمن (بسته به انتخاب شما یا افسونگر اعظم فیونا و یا کاپیتان شوالیه دنام) را میکشد. در حالی که چیزی نمانده هیون به صورت کامل توسط ارتش دشمن تسخیر شود، قاصد با استفاده از یک منجنیق بهمنی ایجاد کرده که تمام روستا و بخشی از ارتش کوریفیوس را زیر خود دفن میکند. کمی قبلتر، کوریفیوس تلاش نمود تا جلوی قاصد را بگیرد و با استفاده از «گوی نابودی» نشان او را از آن خود کند، اما مشخص میشود که این «لنگر» حال دیگر به صورت دائم متعلق به قاصد است. در اینجا قاصد موفق میشود مدت کوتاهی از دست کوریفیوس بگریزد و در آخرین لحظه منجنیق را شلیک میکند. کوریفیوس توسط اژدهایش نجات داده شده، در حالی که قاصد در یک غار زیرزمینی میافتد. پس از بهوش آمدن، قاصد به سختی از کوهستان برفی عبور نموده تا آنکه بالاخره مسیر حرکت پناهندگان هیون را یافته و خود را به آنها میرساند.
در حالی که روحیه بازماندگان روستای هیون به صورت خطرناکی پایین است، سولاس قاصد را تشویق میکند تا رهبری اینکوئیزیشن را برعهده بگیرد، و به او در مورد اسکایهولد (Skyhold)، دژی باستانی و متروکه در کوهستان فراستبک میگوید، که میتواند مقر فرماندهی جدید اینکوئیزیشن باشد. پس از طی کردن راهی طولانی و دشوار، بالاخره اینکوئیزیشن به اسکایهولد رسیده و آنجا ساکن میشود، سپس کسندرا و لیلیانا قاصد را رهبر عالی – اینکوئیزتر (پرسشگر) – اینکوئیزیشن معرفی نموده و تمام بازماندگان هیون و اعضای اینکوئیزیشن این خبر را جشن میگیرند.
داستان بازی Dragon Age: Inquisition – بخش دوم
در بخش دوم داستان بازی Dragon Age: Inquisition، سازمان اینکوئیزیشن در اسکایهولد مستقر شده و نفوذ خود را در اورلی گسترش میدهد، تا جلوی به فساد کشیده شدن گری واردنهای واقع در دژ Adamant توسط کوریفیوس را بگیرد، و همچنین به جنگ داخلی اورلی که کوریفیوس آن را طولانی کرده است، پایان دهد.
داستان بازی Dragon Age: Inquisition – از خاکستر
پس از سکونت اینکوئیزیشن در اسکایهولد، اینکوئیزتر (لقب جدید شخصیت اصلی) تازه انتخاب شده، با جوزفین مونتیلیت و وریک تتریس صحبت میکند، که هر دو سرنخهایی در رابطه با فعالیتهای اخیر کوریفیوس دارند. جوزفین در مورد نقشه کوریفیوس برای قتل امپراتور سیلین اول از اورلی (که اینکوئیزتر یا در ردکلیف و یا در دژ تمپلارها از آن مطلع شده بود) تحقیق نموده و به نظرش احتمالاً این ترور در «قصر زمستانی» (Winter Palace) در هالامشیرال صورت بگیرد، جایی که در حال حاضر امپراتور مشغول مذاکره با دوک اعظم گسپارد دی شالون، رقیبش در جنگهای داخلی اورلی، است. از آنجایی که اورلی تنها قدرت نظامی جنوب تیداث بوده که میتواند با ارتش شیاطینی که کوریفیوس قصد احضارش را دارد، مقابله کند، اینکوئیزیشن شدیداً خواستار آن بوده که به جنگ داخلی اورلی پایان داده و با آنها متحد شود.
از سوی دیگر، وریک اینکوئیزتر را با دوست قدیمیش هاوک، قهرمان کرکوال، آشنا میکند که به محض شنیدن این موضوع که کوریفیوس درگیر این ماجرا بوده، خود را به اسکایهولد رسانده است. هاوک به اینکوئیزتر میگوید که او از متحد گری واردنش (که بسته به انتخابهای نسخه قبلی میتواند الیستر، استراد یا لاگهین باشد) خواسته تا در مورد ماهیت لریوم قرمز تحقیق کند، اما رابط او نگران بوده که بعضی گری واردنها فاسد شده باشند و تصمیم گرفته تا در نزدیکی کرستوود، پنهان شود. هاوک از اینکوئیزیشن میخواهد تا او را پیدا کنند.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – پرتگاه در اینجا قرار دارد
اینکوئیزتر به کرستوود رفته و متحد گری واردن هاوک را پیدا میکنند. این شخص به آنها در مورد نامیرایی کوریفیوس اطلاع داده و همچنین میگوید که چرا تمام گری واردنها به صورت ناگهانی از فرلدن و اورلی ناپدید شدهاند: گری واردنها که به صورتی غیرطبیعی همگی با هم «ندا» را شنیدهاند (The Calling – وقتی گری واردن به پایان عمرش نزدیک شود، «ندای» خدایان باستان را میشنود و طبق سنت این محفل به Deep Roads میرود و به کشتن دارکاسپانها میپردازد تا آنکه خودش کشته شود)، میخواهند نقشهای مستأصلانه را اجرا نمایند، تا قبل از آنکه آلودگی دارکاسپانها جانشان را بگیرد، به هدف نهایی محفلشان که جلوگیری از بلایتهای آینده است، دست یابند. این نقش شامل فدا کردن دیگر واردنها برای احضار لشکری از شیاطین (با استفاده از جادوی خونین) و استفاده از آنها برای حمله به Deep Roads و کشتن دو خدای باستان باقیمانده، پیش از آنکه دارکاسپانها بتوانند آنان را به آرچدیمن تبدیل کنند، میباشد. زمانی که متحد هاوک به این نقشه معترض میشود، فرمانده واردنها «کلارل» او را خیانتکار خوانده و دستور میدهد که دیگر واردنها به محض مشاهده او را بکشند. (شایان ذکر است که در صورت زنده بودن «قهرمان فرلدن»، بازیکن مطلع میشود که وی به دنبال راهی برای مقابله با «ندا» و طولانی کردن عمر گری واردنها است، و به همین دلیل در این درگیریها حضور ندارد).
با دنبال کردن رد گری واردنها، اینکوئیزتر در خرابهای قدیمی از امپراتوری توینتر در Western Approach، با هاوک و متحدش ملاقات میکند، که در آنجا گری واردنها مراسم احضار ارتش شیاطین را تحت نظر ساحری توینتری به نام لیویوس اریموند، که یکی از اعضای وناتوری و از خادمان وفادار کوریفیوس است، انجام میدهند. همچنین باید اشاره کنیم که این لیویوس اریموند بوده که با استفاده از جادوی خود چیزی شبیه به «ندا» را ایجاد نموده و با کمک گرفتن از شیطان «کابوس» آن را تقویت کرده است تا گری واردنها را فریب دهد. چیزی که اریموند به گری واردنها نمیگوید این بوده که مراسم ذکر شده نه فقط شیاطین را به جادوگران گری واردن متصل میکند، بلکه کنترل جادوگران گری واردن را نیز به کوریفیوس میدهد، و بدین صورت کوریفیوس ارتش عظیمی از جادوگران و شیاطین را برای تسخیر تیداث بدست میآورد. پس از نبرد با اینکوئیزتر و هاوک، اریموند و واردنها به دژ Adamant عقبنشینی میکنند. اینکوئیزتر که راه دیگری پیش رویش نمیبیند، حملهای مستقیم به این دژ ترتیب داده و خودش نیز آن را رهبری میکند. درست قبل از آنکه اریموند بتواند شیطان «کابوس» را احضار نماید، اینکوئیزتر خود را به او رسانده و با هم درگیر میشوند. با آشکار کردن نیت اصلی اریموند و کوریفیوس، اینکوئیزتر موفق میشود تا نظر فرمانده واردنها یعنی کلارل را تغییر دهد، هرچند اریموند اژدهای کوریفیوس را احضار میکند تا اینکوئیزتر و کلارل را بکشد. کلارل به نبرد با اریموند میپردازد، اما اژدها ضربهای کشندهای به او زده است و طلسم آخر کلارل نیز به اشتباه راهروی زیر پای اینکوئیزتر و همراهانش را نابود میکند. قبل از آنکه آنها در پرتگاه افتاده و جانشان را از دست دهند، اینکوئیزتر با استفاده از نشان خود بریدگیی زیر پای خودش، هاوک، متحد گری واردن آنها و همراهان اینکوئیزتر باز کرده و آنان را به دنیای فید میبرد.
حال که به صورت فیزیکی در دنیای فید هستند، همراهان اینکوئیزتر از شخصی که به نظر میرسد روح رهبر مقدس جاستینیای پنجم باشد، کمک دریافت میکنند. جاستینیا میگوید دفعه قبلی که آنها در فید بودند، شیطان «کابوس» خاطرات اینکوئیزتر از اتفاقات رخ داده در اجتماع را دزدیده است و کشتن شیاطین فیرلینگ میتواند خطرات اینکوئیزتر را به او بازگرداند. با وجود تلاشهای «کابوس» برای ترساندن اینکوئیزتر و همراهانش، آنها ذره ذره وقایع رخ داده در آن روز را به یاد میآورند و نهایتاً بریدگیی برای خروج از فید و بازگشت به دنیای مادی پیدا میکنند. وقتی شیطان «کابوس» سد راه آنها میشود، روح جاستینیا پیغامی نهایی برای لیلیانا داشته و سپس خودش را فدا میکند تا «کابوس» موقتاً ناتوان گردد، هرچند اینکوئیزتر و همراهانش هنوز باید با بخش تضعیف یافته «کابوس» مقابله کنند. وقتی آنها در حال مبارزه هستند، «کابوس» دوباره تواناییهایش را پس میگیرد و اینکوئیزتر مجبور است یا هاوک و یا متحد گری واردن او را در فید رها کند تا باقی اعضای گروه فرصت کافی برای فرار داشته باشند.
پس از بازگشت به دژ Adamant، اینکوئیزتر بریدگی فید را بسته و شیاطین باقی مانده را سلاخی میکند. با از بین رفتن خطر ارتش شیطانی کوریفیوس، حال اینکوئیزتر میتواند گری واردنها را بخاطر جرایمشان از اورلی تبعید کند یا آنکه اجازه دهد در آنجا بمانند، به محفل خود سر و سامان دهند و به عنوان متحدین اینکوئیزیشن در کنار آنها بجنگند. اریموند دستگیر شده و پس از این نبرد به اینکوئیزیشن تحویل داده میشود تا بخاطر جرمهایش محکوم گردد. بازمانده فید (هاوک یا متحد گری واردنش) به دژ Weisshaupt میرود تا اتفاقات رخ داده را به «واردن اول» (رهبر محفل گری واردنها) گزارش دهد، در حالی که اینکوئیزتر به اسکایهولد بازمیگردد تا آخرین سخنان رهبر مقدس را به دست چپ او (لیلیانا) منتقل کند.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – چشمها و قلبهای نابکار
اینکوئیزتر که نمیتواند به امپراتور سیلین در مورد نقشه ترور او توسط کوریفیوس هشدار بدهد، دعوت دوک اعظم گسپارد دی شالون برای رفتن به قصر زمستانی را قبول میکند، که در آنجا خواهر دوک، فلوریانه، جشنی برپا داشته تا مذاکرات صلح بین امپراتور، دوک اعظم و سفیر الفها بریالا را تسهیل دهد. اینکوئیزتر همراه با گروهی از مشاوران و مأمورین اینکوئیزیشن به این قصر میآید. اینکوئیزتر در میان «بازی بزرگ» (روابط و تعاملات سیاسی اورلی که به «رقص» یا «بازی» با کلمات بین اشرافزادگان وسیاستمداران این سرزمین تشبیه شده است) به دنبال مدارک و توطئههایی در رابطه با ترور امپراتور سیلین میگردد. دوک اعظم گسپارد توصیه میکند که در این مورد به بررسی رفتار و کارهای بریالا بپردازد، زیرا او پیشتر استاد جاسوسی و معشوقه سیلین بوده که حال از او رو برگردانده و ارتش زیرزمینی خود از الفهای شهری را تشکیل داده است. از سوی دیگر، لیلیانا اینکوئیزتر را به سمت مشاور مرموز و جدید امپراتور، که کسی نیست جز «موریگان»، دختر «جادوگر جنگل»، فلمث، و یکی از همراهان پیشین «قهرمان فرلدن» (همانند لیلیانا)، هدایت میکند. با جستجو در قصر، اینکوئیزتر مدارکی دال بر نفوذ مأموران بریالا و وناتوری در این مکان مییابد، که موریگان با بیان آنکه مأمورین وناتوری تلاش کردهاند تا وارد اتاق او شوند، این موضوع را تأیید میکند.
در جشن بعد از ظهر، دوک اعظم فلوریانه، به صورت غیرمستقیم به اینکوئیزتر میگوید که او میتواند با رفتن به منطقه ممنوعه و مخصوص اشرافزادگان، مدارک بیشتری در این مورد پیدا کند. با رفتن به این منطقه، اینکوئیزتر مدارکی برای اخاذی کردن از بریالا و امپراتور سیلین مییابد، اما وقتی به جستجوی خود ادامه میدهند، در تلهای که توسط فلوریانه برای آنها ترتیب داده شده بود، میافتد. فلوریانه همکاری خود با کوریفیوس را تأیید کرده و مزدوران و مأمورین وناتوری را برای معطل کردن اینکوئیزتر میفرستد تا خودش بتواند ترور امپراتور سیلین را انجام دهد. اینکوئیزتر با باز کردن یک بریدگی فید از این تله گریخته، سپس مزدوران را ترسانده و از آنها اعتراف میگیرد که گسپارد در حقیقت مشغول برنامهریزی برای انجام یک کودتا است. پس از آن، اینکوئیزتر درست زمانی به فلوریانه میرسد که میتواند یکی از این دو حالت را انتخاب کند: جلوی ترور شدن امپراتور سیلین را بگیرد یا بگذارد فلوریانه او را ترور کند. اگر اینکوئیزتر از جایگاه و اعتبار بالایی در بازی سیاسی اورلی برخوردار باشد، میتواند نقشه فلوریانه را علنی کند. در غیر این صورت برای متوقف کردنش، باید با او وارد نبرد شود.
بسته به آنکه سیلین زنده میماند یا خیر و اینکه اینکوئیزتر موفق شده تا چه مواردی را برای اخاذی کردن از او بدست آورد، او میتواند سیلین را امپراتور نگه دارد یا آنکه گسپارد را جایگزین او نماید. در این بخش اینکوئیزتر همچنین توانایی آن را دارد که رابطه سیلین و بریالا را ترمیم کند یا آنکه پس از منصوب کردن گسپارد به عنوان امپراتور، بریالا را حاکم مخفی و واقعی اورلی نماید که از پشت پرده گسپارد را کنترل میکند. حتی اینکوئیزتر میتواند هر سه آنها را مجبور کند تا به صورت عمومی با یکدیگر صلح نمایند، حتی اگر این صلح خالصانه نبوده و صرفاً جنبه سیاسی داشته باشد. در هر صورت، در این بخش مأموریت «نبرد شیرها» به پایان رسیده و فرمانروای اورلی نیروهای نظامی خود را در اختیار اینکوئیزیشن قرار داده و موریگان را نیز به عنوان رابطش، به اسکایهولد میفرستد.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – بخش سوم
بخش پایانی داستان بازی Dragon Age: Inquisition در سال ۹:۴۲ اژدها رخ میدهد. بالاخره در این بخش شاهد نبرد اینکوئیزیشن با کوریفیوس و نیروهای باقیمانده او در «معبد مایتال»، خواهیم بود و میبینیم که چگونه آنها کوریفیوس را که در تلاش است تا دوباره شکاف آسمانی را باز کند، از بین میبرند.
داستان بازی Dragon Age: Inquisition – آنچه از غرور حاصل شد
با از بین رفتن نقشهاش برای تسخیر جنوب تیداث به وسیله ارتش شیاطین یا کنترل آن از طریق بازیهای سیاسی، کوریفیوس دژهای خود را رها کرده و با نیروهایش به اعماق «جنگلهای آربور» میروند و در طول مسیر به غارت تمام مخروبههای الفها میپردازند. موریگان با استفاده از آینه الوویان تخریب شدهای که پیدا کرده، به اسکایهولد آورده و تعمیر نموده است، اینکوئیزتر را به Crossroads (مکانی جادویی که تمام آینههای الوویان را به یکدیگر وصل میکند) میبرد و توضیح میدهد که به نظرش کوریفیوس به دنبال یافتن یک آینه الوویان سالم بوده تا با استفاده از آن به Crossroads بیاید، و در اینجا حفاظی که آن را از فید جدا کرده، از بین ببرد.
با احضار کردن متحدینش، اینکوئیزتر حمله سهمگینی به جنگلهای آربور میکند، اما با مقاومت شدیدی از سوی نیروهای باقی مانده کوریفیوس و همچنین گروه عجیبی از الفها که با هر دو جناح مخالف هستند، روبرو میشود. در حین این نبرد، اینکوئیزتر و موریگان گروه کوچکی را از وسط نیروهای دشمن عبور میدهند تا به معبد رها شده مایتال، مکانی که آینه الوویان در آن قرار دارد، برسند. در دروازههای این معبد، آنها متوجه میشوند که کوریفیوس در حقیقت به دنبال چیزی به نام «برکه غم و اندوه» میگردد. همچنین در این بخش شاهد نابود شدن کوریفیوس توسط سیستمهای دفاعی معبد خواهیم بود، هرچند او فوراً ذات خود را به جسد گری واردنی که در آن نزدیکی قرار دارد فرستاده و دوباره زنده میشود. سپس اینکوئیزتر و همراهانش ژنرال ارتش کوریفیوس (بسته به تصمیمات شما سمسان یا کالپرنیا) را تا داخل معبد دنبال میکنند، هرچند فوراً دروازه آن را میبندند تا از داخل آمدن کوریفیوس جلوگیری نمایند.
با جستجو در معبد، اینکوئیزتر و همراهانش با «ابلس»، رهبر «سنتنلنز»، مدافعانی از نژاد الف که از پیش از سقوط «الونان» (تمدن باستانی الفها) وظیفه دفاع از معبد را داشتهاند، ملاقات میکنند. «ابلس» پیشنهاد همکاری بین نیروهای سنتنلنز و اینکوئیزتر را میدهد تا از «برکه غم و اندوه» در مقابل کوریفیوس محافظت کنند. چه این پیشنهاد را پذیرفته و چه آن را رد کنند، اینکوئیزتر و همراهانش ژنرال ارتش کوریفیوس را تا رسیدن به «برکه» دنبال کرده و سپس او را شکست میدهند. وقتی که موریگان و اینکوئیزتر به ابلس اصرار میکنند تا بگذارد آنها با استفاده از دانش این «برکه» به دنبال راهی برای شکست دادن کوریفیوس بگردند، ابلس به آنها هشدار میدهد که اگر از آب این «برکه» بنوشند، تا ابد به اراده مایتال وابسته خواهند بود. البته موریگان در جواب او میگوید که آن شخص توانایی کنترل آینه الوویان معبد را نیز خواهد داشت و میتواند از دسترسی کوریفیوس به این آینه جلوگیری کند.
پس از آن اینکوئیزتر باید تصمیم بگیرد که یا خودش و یا موریگان از آب «برکه غم و اندوه» بنوشد و برای همیشه تحت اراده مایتال قرار بگیرد. به محض انجام اینکار، کوریفیوس به آنها میرسد، هرچند اینکوئیزتر و همراهانش از طریق آینه الوویان، به اسکایهولد بازمیگردند. کوریفیوس که اجازه دسترسی به آینه الوویان را ندارد، با اژدهایش از جنگل آربور بیرون آمده و باقیمانده همراهانش را به حال خود رها میکند.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – آخرین قطعه
- نکته: بسته به تصمیمات بازیکن در انتهای «آنچه از غرور حاصل شد» و حالتی که دنیا در آن قرار دارد، این مأموریت میتواند بسیار متفاوت باشد. خلاصهای که در ادامه بیان مینماییم، موارد مشترکی را ذکر میکند که در تمام حالتها اتفاق میافتند.
اینکوئیزتر و موریگان کشف میکنند که مادر موریگان، یعنی فلمث، در حقیقت ذرهای از کالبد حقیقی الهه الفها مایتال بوده، که میلیونها سال قبل توسط «ایوانوریسها» به قتل رسیده است. از این رو، هر کدام از آنها که از «برکه غم و اندوه» نوشیده باشد، حال تا ابد تحت اراده فلمث است. سپس فلمث به آنها میگوید که اژدهای کوریفیوس در حقیقت نسخه رونوشتی از یک آرچدیمن میباشد، اژدهایی قدرتمند که با لریوم قرمز فاسد شده و مقداری از قدرت کوریفیوس نیز در آن قرار گرفته است. به گفته فلمث اگر این اژدها کشته شود، قابلیت نامیرایی و تعویض بدن کوریفیوس دچار اختلال میگردد و آنها بدین صورت شانس کشتن او را خواهند داشت. فلمث همچنین توانایی مقابله با این اژدها را به آنها میدهد: اگر موریگان از آب «برکه» نوشیده باشد، حال همانند مادرش، توانایی تغییر حالت به یک اژدها را پیدا خواهد کرد؛ در صورتی که اینکوئیزتر از آب «برکه» چشیده باشد، قابلیت احضار اژدهایی قدرتمند به نام «محافظ مایتال» را بدست میآورد.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – نابودی برای تمام دنیا
حال که نقشههایش از بین رفته و همراهانش توسط اینکوئیزیشن کشته شدهاند، کوریفیوس آخرین اقدام مستأصلانه خود را انجام میدهد. پس از بازگشت به خرابههای «معبد خاکستر مقدس»، او از گوی نابودی برای باز کردن دوباره شکاف موجود در آسمان استفاده کرده، و بدین صورت اینکوئیزتر را برای آخرین بار به چالش میکشد؛ یا کوریفیوس پیروز گشته و پس از کشتن اینکوئیزتر وارد فید میشود و یا اگر نمیتواند به تیداث حکومت کند، پس آن را نابود خواهد کرد. در حالی که بخش اعظمی از ارتش اینکوئیزیشن هنوز در حال بازگشت از جنگل آربور هستند، اینکوئیزتر با استفاده از گروه کوچکی به نبرد دشمن دیرینه خود میرود.
پس از رسیدن اینکوئیزتر به این خرابهها، کوریفیوس با استفاده از جادوی خود معبد را به آسمان برده، تا تصویری مشابه «شهر سیاه» ایجاد نماید و در عین حال از عقبنشینی اینکوئیزتر و همراهانش یا رسیدن نیروهای کمکی اینکوئیزیشن به این مکان، جلوگیری نماید. سپس کوریفیوس اژدهای خود را به جان آنها میاندازد، اما اژدهای اینکوئیزتر (یا اژدهای احضار شده «محافظ مایتال» و یا موریگان که تغییر شکل داده است) او را متوقف میکند. در حالی که این دو هیولا در آسمان مشغول نبرد هستند، اینکوئیزتر و کوریفیوس مبارزه خود را روی زمین آغاز میکنند. اژدهای آلوده شده کوریفیوس نهایتاً پیروز نبرد هوایی است اما آسیبهای جدیی به او وارد شده، که به اینکوئیزتر اجازه میدهند تا کار او را یکسره کند. پس از مرگ اژدها، حال نامیرایی کوریفیوس از بین رفته و در مبارزه بعدی او کنترل «گوی» را نیز از دست میدهد. با استفاده از «لنگر»، اینکوئیزتر گوی را از دستان کوریفیوس جدا کرده و به کمک آن شکاف موجود در آسمان را برای همیشه میبندد. پس از آن، اینکوئیزتر بریدگی فیدی را داخل بدن کوریفیوس ایجاد نموده، بدن فیزیکی او را از بین برده و ذاتش را نیز به فید تبعید میکند.
بعد از پایان این نبرد، سولاس «گوی» را که به صورت غیرقابل تعمیری آسیب دیده است پیدا میکند، و با ابراز ناامیدی از آنکه نتوانسته آن را نجات دهد، با اینکوئیزتر خداحافظی نموده و بدون ارائه هیچ توضیح اضافهای اینکوئیزیشن را ترک میکند. اینکوئیزیشن به اسکایهولد بازگشته تا پیروزیشان را جشن بگیرند و برای کارهای بعدیشان برنامهریزی کنند.

داستان بازی Dragon Age: Inquisition – پایان
پس از خرابیهای به بار آمده توسط شکاف موجود در آسمان و جنگ علیه کوریفیوس، ملتها و کشورهای تیداث جنوبی باید بخشهای زیادی از این سرزمین را بازسازی کنند. چنتری بالاخره از مشکلات متعدد رهایی یافته و میتواند رهبر مقدس جدیدی برگزیند: یک ماه پس از نابودی کوریفیوس، «رهبر مقدس ویکتوریا» (که بسته به تصمیمات شما میتواند لیلیانا، کسندرا یا ویوین باشد) برای هدایت چنتری انتخاب میشود. اقدامات رهبر مقدس ویکتوریا از همان ابتدای کار بحث برانگیز بوده و چندین فرقه در داخل چنتری به وجود میآیند تا راهی برای برکناری او پیدا کنند. موریگان از اسکایهولد رفته و دیگر هیچوقت به آنجا برنمیگردد. قدرت سازمان اینکوئیزیشن که هر روز در حال افزایش میباشد نیز، تعداد بسیاری از اشرافزادگان و فرمانروایان تیداث را نگران کرده است.
پس از گذشت مدت زمانی نامعلوم، ما شاهد ملاقات سولاس با فلمث در کنار آینه الوویان هستیم و آنها مانند دو دوست قدیمی با یکدیگر صحبت میکنند. فلمث سولاس را با نام «گرگ وحشت» خطاب نموده (یکی از نامهای «فنهارل»، از خدایان باستان الفها، که با القاب «خدای خیانت» و «خدای قیام» نیز شناخته میشود) و او را بابت قرار دادن گوی خود در اختیار کوریفیوس، سرزنش میکند. سولاس توضیح میدهد که پس از خواب هزارسالهاش، ضعیفتر از آن بوده که خودش بتواند این گوی را باز کند. او همچنین میگوید با وجود آنکه (برای اتفاقات رخ داده و خرابیهای به بار آمده توسط کوریفیوس) لایق سرزنش شدن است، مردم او (یعنی نژاد الفها) هنوز به سولاس نیاز دارند. در حالی که سولاس و فلمث از یکدیگر عذرخواهی کرده و همدیگر را در آغوش میگیرند، نور آبی رنگی از فلمث ساطع گشته، او به صورت ناگهانی سنگ میشود و سپس چشمان سولاس با همان نور آبی میدرخشد.
پس از مشاهده این صحنه عجیب، داستان بازی Dragon Age: Inquisition به پایان میرسد. امیدواریم این مقاله مورد توجه شما قرار گرفته باشد.
سلام
خیلی ممنون مقاله تون که خیلی کامل بود
فقط اگه میشه توضیحاتی در مورد dlc های بازی هم و ابنکه آخر بازی که تو dlc ها مشخص میشه پیدا کنین و مثل این مقاله ساده ترش بکنین خیلی خیلی ممنون میشم
ناموسن حوصلت کشید بخونی این کتاب رو؟؟