۱۱ سال قبل در تاریخ ۳ نوامبر ۲۰۰۹، شرکت بایوور (Bioware) عنوانی را منتشر کرد که به سرآغاز یکی از معروفترین و مهمترین سری بازیهای نقشآفرینی فانتزی غربی در صنعت بازی تبدیل شد: Dragon Age: Origins. سری Dragon Age در طول سالها با انتشار نسخههای مختلف، هواداران بسیاری به دست آورده که هر یک عناوین محبوب خود را در این سری دارند. با این وجود، بدون شک داستان بازی Dragon Age: Origins در میان هواداران این مجموعه از احترام خاصی برخوردار بوده و از این لحاظ، Origins یکی از محبوبترین عناوین این سری به حساب میآید. از این رو تصمیم گرفتیم تا امروز در پیکسل آرتس خلاصهای از داستان بازی Dragon Age: Origins و بعضی اتفاقاتی که پیش از این نسخه در دنیای Dragon Age رخ دادهاند را برای شما گردآوری کنیم. در ادامه با ما همراه باشید.
پیشزمینه داستان بازی Dragon Age: Origins – تاریخ تیداث (Thedas)
هنگام توسعه Dragon Age: Origins، استودیوی بایوور دنیایی غنی و بزرگ را برای این عنوان ایجاد کرد که با گذر زمان و انتشار بازیها و کتابهای مختلف، این دنیا بزرگتر نیز شده است. در بخش ابتدایی از مقاله داستان بازی Dragon Age: Origins ما نگاهی به مهمترین اتفاقات دنیای تیداث پیش از شروع وقایع این بازی خواهیم انداخت. ناگفته مشخص است که این متن حاوی اسپویلهای داستانی برای بازی Dragon Age: Origins و بعضی بخشهای سایر نسخههای این مجموعه میباشد، پس اگر قصد دارد در آینده این عنوان را تجربه کنید، به این موضوع دقت داشته باشید.
پیشزمینه داستان بازی Dragon Age: Origins – اولین بلایت (Blight)
تاریخ سرزمین تیداث از ۸ هزار سال پیش آغاز میشود، زمانی که نژاد الفها شهری افسانهای به نام «آرلاتان» (Arlathan) را ساختند. هرچند وقایع مهمی که بازیکنان باید از آنها آگاه باشند، چندین هزار سال بعد رخ میدهند، وقتی انسانها که از سرزمینهای شمالی تیداث پدیدار شده بودند، «امپراتوری توینتر» (Tevinter Imperium) را تشکیل دادند. این واقعه در سال ۱۱۹۵- باستان رخ میدهد؛ حدوداً ۲ هزار سال پس از پیدا شدن انسانها در سرزمین تیداث. مردم این کشور «خدایان باستان» (Old Gods) را پرستش میکردند، موجوداتی قدرتمند که در مکانی افسانهای به نام «شهر طلایی» (Golden City) ساکن بودند. طبق باور این مردم، شهر طلایی در بُعدی موازی به نام «فید» (Fade) قرار داشت. باور عموم بر آن بود که این موجودات (خدایان باستان) به انسانها توانایی استفاده از جادو را بخشیده بودند، که این موضوع شامل نوع خطرناک و قدرتمند آن نیز میشد: «جادوی خونین» (Blood Magic). افرادی که در استفاده از این دانش قدرت زیادی داشتند «ساحران» نام گرفتند و از میان آنها، قویترین ساحر با نام «آرکان» (Archon) شناخته شده و به عنوان حاکم امپراتوری توینتر انتخاب میشد. ساکنان توینتر با استفاده از دانش خود در زمینه جادو و جادوگری به گسترش سرزمینشان پرداخته و (در نبردهای خود) سرزمینها و میراث الفها را به خاکستر بدل نموده تا آنکه نهایتاً به بخش جنوبی تیداث رسیدند؛ سرزمینی به نام «فرلدن» (Ferelden).
افزایش غرور و قدرتطلبی ساحران منجر به فاجعهای در سال ۳۹۵- باستان شد که اثرات آن، پس از گذشت ۱ هزار و ۵۰۰ سال از این اتفاق، هنوز در سرزمین تیداث احساس میشود. جادوگران امپراتوری توینتر مراسم جادویی را انجام دادند که هدف آن باز کردن مسیری در «ویل» (Veil – پردهای که بُعد فید را از دنیای عادی جدا کرده است) بود، تا مردم توینتر به «شهر طلایی» دسترسی پیدا کرده و بتوانند قدرتی برابر با «خدایان باستان» بدست آورند. با ورود به بُعد «فید»، جادوگران مشاهده کردند که شهر طلایی به رنگ سیاه در آمده و خدای باستان «دومات» (کسی که به انسانها جادوگری را یاد داده بود)، به یک «آرچدیمن» (Archdemon – شیطان اعظم) بدل گشته و به یک اژدهای بزرگ تبدیل شد. ساحرانی که وارد «فید» شده بودند نیز نتوانستند از آنجا خارج شوند، زیرا به هیولاهایی بیفکر و تشنه به خون، به نام «دارکاسپان» (Darkspawn) بدل گشتند.
دیری نگذشت که لشکری از این هیولاها به وجود آمدند و جنگی به نام «اولین بلایت» دنیا را فرا گرفت. این جنگ حدوداً ۲۰۰ سال طول کشید، و در طول این نبرد، پادشاهی زیرزمینی دوارفها (موجودات کوچک اندام و کوتاه قد) از هم پاشیده و به شهرکها و کلنیهای کوچکتری (به نام Thaigs) تبدیل شدند. چیزی نمانده بود که در طول این جنگ امپراتوری توینتر نیز به صورت کامل سقوط کند. در سال ۳۰۵- باستان، در دژ Weisshaupt از سرزمین Anderfels، مبارزان کارکشته در نبرد با دارکاسپانها، محفل «گری واردنها» (Grey Wardens) را تشکیل دادند. سازمانی حرفهای که انسانها را در نبرد با نیروهای دارکاسپان هدایت و رهبری نمود، و یک قرن بعد، در نبرد Silent Plains در سال ۲۰۳- باستان، بالاخره علیه این نیروهای تاریکی پیروز شد. «دومات» نابود گشت و لشکر دارکاسپانها شکست خورد. با وجود آنکه مردم ساکن روی سطح زمین تا چندین قرن بعد از دست دارکاسپانها راحت شده و در آرامش قرار داشتند، ماجرا در زیرزمین متفاوت بود. در اعماق زمین، در منطقه «جاده عمیق» (Deep Road) نبرد با دارکاسپانها همچنان ادامه داشت.
پیشزمینه داستان بازی Dragon Age: Origins – دومین بلایت و تأسیس چنتری (Chantry)
پایان اولین بلایت با بدنیا آمدن زنی به نام «آندراسته» (Andraste) در شمال فرلدن، مصادف شد. آندراسته اولین شخصی بود که به پرستش «خالق» (Maker) پرداخت. او قبیله خود، Alamarri، را در نبرد علیه امپراتوری توینتر هدایت کرد، و اگر بخاطر خیانت همسرش «مافرات» (Maferath) نبود، حتی میتوانست در این نبرد پیروز گردد. مافرات که به شهرت آندراسته حسادت میکرد و خواهان قدرت بود، همسرش را به سربازان توینتر فروخت و آنها نیز به مافرات اجازه دادند تا بر سرزمینهای فتح شده حکومت کند (مافرات بر فرلدن حکومت کرده و سرزمینهای اورلی (Orlais)، نوارا (Nevarra) و فری مارچز (Free Marches) را نیز به پسران خود بخشید). شهادت آندراسته و وقایع فوقالعادهای که هنگام رهبری مردم فرلدن توسط او رخ دادند، دلیلی برای عبادتکنندگان او شدند تا آموزشهای آندراسته را تحت عنوان متون مقدسی به نام «سرود نور» (Chant of Light)، گردآوری نمایند. بدین صورت دین جدیدی به نام «فرقه خالق» (Cult of Maker) به وجود آمد. طی سالها، این دین در کل تیداث گسترش یافت. حدوداً ۱۰۰ سال قبل از پایان تاریخ باستان، اولین Inquisition (تفتیش عقاید) تأسیس شد. وظیفه این سازمان از بین بردن شیاطین، جادوگران و کافران (به «سرود نور») بود. در همین اثناء، سقوط امپراتوری توینتر همچنان ادامه داشت و آنها سرزمینهای بیشتری را از دست دادند، تا به نقشه کنونی دنیای Dragon Age برسیم.
پیشزمینه داستان بازی Dragon Age: Origins – سومین بلایت و تفرقه در چنتری
انفعال و تابعیت الفها در دوران دومین بلایت، باعث افزایش تنشها بین مردم اورلی و الفهای ساکن «دیل» (Dale) شد (الفها پس از آنکه آندراسته آنها را از اسارت امپراتوری توینتر آزاد کرد، در دیل ساکن شدند). این اتفاق در شروع دومین قرن رخ داد، دورانی که از آن با نام «عصر شکوه» (Glory Age) یاد میشود. پس از چند نبرد کوچک، جنگی عادی آغاز شد. چنتری که از شکست خوردن در این نبرد میترسید، یورشهای Exalted Marches (نبردهای به حساب متعالی که پیش از این آندراسته از این نام و شیوه برای مبارزه با توینتر استفاده کرده بود) را ترتیب داد. آنها با موفقیت دیلها را از بین بردند، و بدین صورت الفها در دنیا پخش شده و یا به زندگی در شهرهای انسانها پرداختند (که در این شهرها حکم شهروندههای رده پایین را داشته و به صورت بیگانگان و تردشدگان با آنها رفتار میشد) یا در جنگل ساکن شدند (این گروه را با نام «دیلیشها» (Dalish) میشناسیم). با بهره بردن از این حقیقت که دنیا پس از نبرد با دومین بلایت هنوز ضعیف بود، چنتری شروع به ساخت مراکز مختلف – معابد، محافل (Circles) و پایگاههای تمپلارها – در سراسر تیداث نمود تا کشورهای بیشتری را به سمت دین خود جذب کند.
شروع قرن بعد (عصر برجها (Towers Age)) آورنده سومین بلایت بود، که رهبری آن را آرچدیمنی به نام توث (Toth) برعهده داشت. تعداد دارکاسپانها به نسبت بسیار زیادتر بود، هرچند این نبرد آنچنان طول نکشید – از سال ۳:۱۰ تا ۳:۲۵ برج (نوع جدید احتساب تاریخ در دنیای Dragon Age که در آن عدد اول بیانگر عصر حاضر و اعداد بعدی نشان دهنده سال آن عصر هستند. در اینجا تاریخ ذکر شده نشان دهنده سال دهم تا سال بیست و پنجم عصر سوم است)، که نبرد Battle of Hunter Fell در آن زمان صورت گرفت. این نبرد به سرزمینهای اورلی و فری مارچز نیز کشیده شد، اما بار دیگر به لطف رهبری گری واردنها، مردم توانستند بر دارکاسپانها پیروز شوند. در پایان این قرن (سال ۳:۸۷ برج) شاهد ایجاد تفرقه در چنتری بودیم – دلیل اصلی این اختلاف وجود تفاوت در باورهای مردم توینتر و اورلی در رابطه با وضعیت جادوگران بود. به دلیل این اختلافات توینتر از از «ول ریو» (Val Royeaux) جدا شد و «روحانی» (Divine – رهبر چنتری) خود را انتخاب نمود (که با نام Black Divine – روحانی سیاه – شناخته میشود). تقریباً در کل مدت دوران چهارم (عصر سیاه – Black Age) و آغاز دوران پنجم (عصر عالی – Exalted Age)، برای بازگشت اتحاد به دین و اعتقادات چنتری، جنگهای دینی (Exalted Marches) بسیاری برپا شدند. حتی یکی از این جنگها نیز نتوانست به این مهم دست یابد، اما ثمره آنها قطعی کردن این تفرقه و جدایی در چنتری بود.
پیشزمینه داستان بازی Dragon Age: Origins – چهارمین بلایت و جنگ با کوناری (Qunari)
در سال ۵:۱۲ عالی (Exalted)، چهارمین بلایت روی سطح زمین آغاز شد و بار دیگر سر منشأ آن بخشهای شمالی تیداث بود. با وجود کم بودن تعداد نیروهای دارکاسپان، این نبرد پس از حدود ۱۲ سال به پایان رسید – در سال ۵:۲۴ عالی در نبرد Ayesleigh. همانند گذشته، گری واردنها نقش کلیدی را در این پیروزی ایفا کردند و موفق شدند تا آرچدیمن این بلایت که «اندورال» نام داشت را سلاخی نمایند. ۱۸ سال بعد (در سال ۵:۴۲ عالی)، کشور فرلدن به صورت رسمی تأسیس شد. این رویداد پس از پیروزی «کالنهاد» (Kalenhad) بر رقیب خود و تاجگذاری او در شهر «دنریم» (Denerim) که بعداً پایتخت کشور فرلدن نام گرفت، رخ داد. قرن بعدی (عصر فولاد – Steel Age)، آورنده سلاخی بسیاری از اژدهایان و پدیدار شدن نژاد کوناری بود. این نژاد که بخاطر هیکل بزرگ و تنومند خود و همچنین پیروی از آیین Qun شناخته میشوند، از شمال به سرزمین تیداث آمده و جزیره «پار وولن» (Par Vollen) را فتح کردند. پس از اینکار، کوناریها علناً به جنگیدن با تمام سرزمین تیداث پرداختند.
این جنگ بیش از ۱۰۰ سال به طول انجامید، و طی آن هر دو چنتری (از اورلی و توینتر) حملات دینی ترتیب داده و بدین صورت کوناریها در آن واحد هم سرزمینهای بسیاری بدست آورده و هم بخشهای زیادی از آن زمینها را از دست میدادند. پس از حدوداً ۱۵۰ سال جنگ، در پایان قرن هفتم (عصر طوفان – Storm Age)، صلح بار دیگر به سرزمین تیداث آمد. کوناریهای مهاجم کنترل جزیره «پار وولن» و یکی از دژهای واقع در شمال تیداث را از آن خود کردند. البته امپراتوری توینتر با این صلح موافقت نکرده و تنها کشوری است که همچنان درگیر جنگ با کوناریها میباشد (البته در عمل به ندرت شاهد نبردی بین توینتر و کوناریها هستیم). در همین اثناء، در ابتدای عصر طوفان، گریواردنها به دلیل درگیر کردن خود در اتفاقات و کشمکشهای مربوط به تاج و تخت در شهر «دنریم»، از سرزمین «فرلدن» تبعید شدند.
پیشزمینه داستان بازی Dragon Age: Origins – از دست دادن و باز پس گرفتن استقلال در فرلدن
نیمه ابتدایی قرن هشتم (عصر متبارک – Blessed Age) با پایان پادشاهی فرلدن همراه بود، زیرا در این زمان پس از دو دهه جنگ (که آغاز آن در سال ۸:۲۴ متبارک بود)، اورلی موفق به فتح فرلدن شد. نیروی مقاومت تلاش کرد تا در آن زمان با متجاوزان این سرزمین بجنگد، هرچند بیش از ۵۰ سال بعد، در سال ۸:۹۸ متبارک بود که انقلابی واقعی صورت گرفت. رهبر این انقلاب، «ماریچ تیرین» (Maric Theirin) نام داشت، یکی از نوادگان «کالنهاد» که خون سلطنتی در رگهایش جاری بود. پس از نبردی چهار ساله، انقلاب فرلدن موفقیتآمیز بود و در شروع عصر اژدها (Dragon Age) در سال ۹:۳ اژدها، «ماریچ» پادشاه فرلدن شد. شایان ذکر است که قرن نهم نام خود را از اژدهایانی گرفت که در آغاز این عصر در آسمان پدیدار شدند.
هفت سال بعد (در سال ۹:۱۰ اژدها)، گری واردنها اجازه بازگشت به «فرلدن» را دریافت کردند. همچنین یک دهه بعد (در سال ۹:۲۰ اژدها)، فرلدن و اورلی که حال به ترتیب توسط «پادشاه ماریچ» و «امپراتور سلین یکم» اداره میشدند، با یکدیگر صلح نموده و رابطه این دو کشور به قبل از وقایع جنگ و تسخیر فرلدن بازگشت. در پنج سال آتی، ماریچ به دریا سفر نموده اما هیچگاه بازنگشت، و بدین صورت پادشاهی فرلدن به پسر جوان و ساده او یعنی «کیلن» (Cailan) رسید. نزدیکترین مشاور او و شخصی که در عمل به فرلدن حکومت میکرد، «لاگهین مکایر» (Loghain Mac Tir) نام داشت. وی یکی از برجستهترین فرماندهان فرلدن در دوران تجاوز اورلی به این سرزمین بود و از دوستان «پادشاه ماریچ» نیز به حساب میآمد. علاوه بر موارد ذکر شده، یک ماه پس از آنکه «کیلن» به پادشاهی رسید، او با دختر «لاگهین» که «آنورا» (Anora) نام داشت، ازدواج کرد. ده سال بعد (در تاریخ ۹:۳۰ اژدها)، پنجمین بلایت روی سطح زمین پدیدار شد. اینبار رهبری این بلایت را آرچدیمنی به نام «اورتمیل» (Urthemiel – خدای باستان زیبایی) برعهده داشت و سرمنشأ بلایت در Korcari Wilds بود.
بدین صورت بالاخره به نقطه آغازین داستان بازی Dragon Age: Origins میرسیم.
آغاز داستان بازی Dragon Age: Origins
همانطور که ذکر شد، وقایع داستان بازی Dragon Age: Origins در سال ۹:۳۰ اژدها آغاز میشوند. ورای از انتخابات صورت گرفته در بخش ساخت شخصیت اصلی (مواردی چون جنسیت، نژاد، کلاس و تبار)، بازیکنان با گری واردنی به نام «دانکن» (Duncan) ملاقات کرده و به گروه گری واردنها میپیوندد. مدتی بعد، شخصیت اصلی به جنوب فرلدن رفته و خود را در دژ «استاگار» (Ostagar) مییابد، جایی که در آن سربازان بسیاری در حال آماده شدن برای نبرد با دارکاسپان و جلوگیری از این بلاء هستند. در اینجا شخصیت اصلی با اولین همراه (همتیمی) خود روبرو میشود – «الیستر» (Alistair) که او نیز یک گری واردن است. شخصیت اصلی و الیستر به Korcari Wilds فرستاده میشوند تا نمونه خونی از دارکاسپانها جمعآوری کنند (این موارد برای اجرای مراسم پیوستن اشخاص جدید به گری واردنها مهم هستند) و همچنین طومارها و رسالههایی که پیش از این گری واردنها برای کمک گرفتن از مردم تیداث جهت نبرد با بلایت از آنها استفاده کردهاند را بازگردانند (این رسالهها مانند قراردادی بین گری واردنها و مردم تیداث هستند و به گری واردنها اجازه میدهند تا در ازای کمک به مردم تیداث برای مبارزه با بلایت، از آنها غذا و اقلام مورد نیاز دیگرشان را دریافت کنند، که در مواقع نیاز حتی میتواند شامل جمعآوری سرباز برای مقابله با بلایت باشد). بجای یافتن طومارها، قهرمانان داستان ما با ساحرهای به نام «موریگان» (Morrigan) آشنا میشوند که آنها را به خانه «مادرش»، ساحره قدرتمندی به نام «فلمث» (Flemeth) دعوت میکند. پس از داشتن مکالمهای با او، قهرمانان ما طومارها را دریافت نموده و به استاگار بازمیگردند.
دیری نمیگذرد که خورشید غروب کرده و ارتش با قرارگیری در موقعیت خود آماده جنگ میشود. شخصیت اصلی (که از اینجا به بعد او را با نام «واردن» خطاب خواهیم کرد) و الیستر باید خود را به بالای برجی که در آن نزدیکی قرار دارد برسانند و با روشن کردن آتش، سیگنال آغاز جنگ را به ارتش بدهند. پس از روشن شدن آتش توسط آن دو، «لاگهین» به سایر سربازان خیانت کرده و به ارتش خود دستور عقبنشینی میدهد. «پادشاه کیلن» و «دانکن» در این نبرد کشته میشوند، اما «فلمث» به موقع جان قهرمانان ما را نجات میدهد. او الیستر و واردن را به خانه خود میبرد و به آنها اجازه میدهد تا پیش از رفتن به مأموریتی دیگر برای نجات دنیا از دست بلایت، مدتی را در خانه «فلمث» استراحت کنند. هدف الیستر و واردن استفاده از طومارها برای متحد کردن دوارفهای ساکن در کوهستان فراستبک (Frostback)، الفهای واقع در جنگل برسیلیان (Brecilian Forest)، جادوگرهای واقع در محافل (Circles) محلی و شوالیههای فرلدن در یک ارتش متحد برای نبرد با بلایت است (برای راضی کردن شوالیههای فرلدن، آنها از ارل روستای ردکلیف (Arl of Redcliff)، «ایمون گورین» (Eamon Guerrin)، که الیستر را نیز بزرگ کرده است، کمک میگیرند). واردن، الیستر و موریگان که به دستور فلمث به آنها میپیوندد، به سمت شمال حرکت میکنند.
در همین اثناء، «لاگهین» به پایتخت فرلدن یعنی «دنریم» بازگشته و در مورد اتفاقات رخ داده در نبرد «استاگار» دروغ میگوید تا خیانتش را پنهان کند. وی همچنین ورود گری واردنها به شهر را ممنوع نموده و ارتشی که اورلی برای کمک به فرلدن فرستاده بود را نیز پس میفرستد، زیرا بخاطر درگیریهایی که سالها قبل بین فرلدن و اورلی وجود داشت، به مردم و پادشاهی اورلی اعتماد ندارد. پس از آنکه «لاگهین» در تصمیمی بحثبرانگیز خود را نایب السلطنه فرلدن اعلام میکند، دیگر اشرافیان این کشور خشمگین شده و بدین صورتی جنگی داخلی در فرلدن شکل میگیرد.
قهرمانان داستان به «لوترینگ» (Lothering) میآیند، که اولین توقفگاه آنان هنگام برگشت از استاگار است. در اینجا دو شخصیت دیگر به این تیم ملحق میشوند – لیلیانا (Leliana)، یک شاعر مقدس که زندگیش را وقف «خالق» کرده است، و «استن» (Sten)، یک کوناری که بخاطر جرمهای احساسی در قفس زندانی شده است. از اینجا به بعد، بازیکنان میتوانند به هر ترتیبی که دوست دارند به مقصدهای مختلف خود رفته و ادامه داستان بازی Dragon Age: Origins را تجربه کنند.
داستان بازی Dragon Age: Origins – ردکلیف
بیایید فرض کنیم که بازیکنان سفر خود را از ردکلیف آغاز میکنند. پس از رسیدن به این روستا، الیستر میگوید که وی فرزند حرامزاده پادشاه ماریچ (پدر کیلن) است، و از آنجایی که تمام وارثان تاج و تخت مردهاند، حال قانوناً پادشاه بعدی او خواهد بود. هرچند، الیستر نمیخواهد به فرلدن حکومت کند. با رسیدن به ردکلیف، واردن و سایر قهرمانهای داستان متوجه میشوند که این روستا تحت حمله شیاطین بیرون آمده از «فید» (Fade) قرار دارد. دلیل این اتفاق «کانر» (Connor)، پسر ارل ایمون است. کانر دارای قدرت جادویی عجیبی بوده، هرچند طی این سالها به کمک معلمش آن را پنهان نگه داشته است، اما حال کنترل آن از دست او خارج شده زیرا پس از مسموم شدن پدرش توسط افراد لاگهین، کانر مستأصلانه از قدرتش برای شفا دادن ارل ایمون استفاده کرده است. پس از شکست دادن شیاطین، قهرمانان داستان به دنبال درمانی برای ایمون میگردند. آنها برای دستیابی به این مهم به «دنریم» میروند تا «برادر جنیتیوی» (Brother Genitivi) را پیدا نمایند. از آنجایی که وی در خانهاش نیست، آنها او را تا کوهستان فراستبک دنبال میکنند. در آنجا واردن و همراهانش با فرقهای مخفی و «Urn of Sacred Ashes» (کوزه خاکسترهای مقدس) روبرو میشوند – شیء باستانی، که طبق افسانهها بقایای «آندراسته» در آن حضور داشته و قدرت شفابخشی بسیار زیادی دارد. با استفاده از این شیء باستانی، قهرمانان داستان موفق میشوند تا ارل ایمون را شفا دهند و از او در راه ایجاد ارتشی متحد و مبارزه با بلایت کمک بگیرند. ارل ایمون پیشنهاد میدهد که آنها برای افشاء کردن دروغ و خیانت لاگهین به سران کشور، گردهمایی Landsmeet را ترتیب دهند.
داستان بازی Dragon Age: Origins – محفل جادو
دومین مقصد تیم قهرمانان را محفل جادو (Circle of Magi) در نظر میگیریم، که در آن مکان استراحت تیم در نزدیکی دریاچه Calenhad قرار دارد. بار دیگر مشکلات دامان قهرمانان ما را میگیرند، زیرا این ساختمان پر از Abomination (جادوگرانی که از جادوی خونین استفاده کرده اما کنترل آن را از دست دادهاند) و شیاطین بیرون آمده از «فید» است. این موجودات زمانی پدیدار میشوند که Uldred، یکی از قویترین جادوگران، تلاش میکند تا همراه با «لاگهین» خیانت نماید اما دستش رو میشود. پس از این اتفاق وی سعی میکند تا قرار نماید اما «اروینگ» (رهبر این محفل که لقب First Enchanter را نیز دارد) جلوی او را میگیرد؛ یکی از شیاطین احضار شده توسط Uldred بیش از حد قوی بوده و کنترل برج را در دست گرفته است. در طبقات پایینی، قهرمانان ما با سربازان تمپلار روبرو میشوند که در حال آمادهسازی برای استفاده از قانون «حق ابطال» (Right of Annulment) هستند (کشتن تمام جادوگران موجود در این محفل برای کاهش میزان خسارت به بار آمده از این فاجعه). قهرمانان داستان میگویند که آنها خودشان این مشکل را حل میکنند. آنها میتوانند طبق دستورالعمل تمپلارها تمام جادوگران را بکشند، یا آنکه فقط جادوگران خیانتکار و هیولاها را از پا در آورند. اگر راه دوم را انتخاب کنید، «وین» (Wynne) که یک جادوگر مورد احترام است، به تیم قهرمانان ما میپیوندد. بسته به تصمیمات گرفته شده توسط واردن در این بخش از بازی، یکی از دو گروه تمپلارها یا جادوگران در نبرد با بلایت به او کمک میکنند. در انتها، شایان ذکر است که یکی از شخصیتهایی که واردن در این محفل با او ملاقات میکند، «کالن» (Cullen) نام دارد که وی در نسخه سوم از این سری یعنی Dragon Age: Inquisition نقشی کلیدی ایفا خواهد کرد.
داستان بازی Dragon Age: Origins – جنگل برسیلیان
در این بخش از داستان بازی Dragon Age: Origins واردن و همراهانش به جنگل برسیلیان (Brecilian Forest)، خانه الفهای دیلیش میروند. مشکلی که قهرمانان در این بخش از داستان با آن روبرو میشوند، حمله مداوم گرگنماها به الفها است. «زاترین» (Zathrian)، رهبر قبیله دیلیشها، واردن و همراهانش را به جنگل میفرستد تا موجودی به نام Witherfang را پیدا نموده و او را بکشند. بدست آوردن قلب این موجود باعث توقف حمله گرگنماها شده و همچنین میتواند الفهایی که با گاز گرگنماها زخمی شدهاند را درمان کند. پس از رسیدن به مرکز جنگل، قهرمانان داستان متوجه میشوند که شرایط با آن چیزی که رهبر قبیله به آنها گفته بود فرق دارد. واردن و همراهانش با موجودی به نام «بانوی جنگل» (Lady of the Forest) ملاقات میکنند و او به آنها میگوید که دلیل آمدن گرگنماها به این دنیا، خود زاترین است. چند صد سال قبل، زاترین گروهی را که به فرزندان او حمله کرده بودند، نفرین نمود. پس از گذشت مدتی از این جریان، گرگنماها حمله خود را به الفها آغاز کردند. گرگنماها میخواهند بدین صورت زاترین را مجبور کنند تا این نفرین را از روی آنها بردارد. مدت کوتاهی پس از مشخص شدن حقیقت، زاترین خود را به واردن رسانده و در اینجا بازیکن باید به این نزاع پایان دهد. بسته به تصمیم گرفته شده در این بخش، در مبارزه نهایی با بلایت، یا گرگنماها و یا الفها به کمک واردن خواهند آمد.
داستان بازی Dragon Age: Origins – اورزامار
آخرین مقصد در راه جمعآوری نیرو برای مقابله با بلایت، شهر اورزامار (Orzammar)، پایتخت پادشاهی زیرزمینی دورافها است. در زمانهای قدیم این شهر بخشی از شبکهای زیرزمینی از شهرهای سنگی (Thaigs) بوده که توسط Deep Roads به یکدیگر وصل میشدند، هرچند حال تنها یک منطقه مسکونی در آن وجود دارد که باید به صورت مداوم به نبرد با دارکاسپانها بپردازد. واردن باید نزاعی بین دو مدعی پادشاهی پس از مرگ «پادشاه اندرین ادوکان» (Endrin Aeducan) را حل و فصل کند. این دو مدعی به ترتیب: پسر اندرین «بهلن» (Bhelen – مردی مستعد و جوان، که البته برای باز کردن راهش به سمت تاج و تخت، دو برادر دیگر خود را کشته است) و «ارباب پیرال هارومونت» (Pyral Harrowmont – نزدیکترین مشاور اندرین و دوارفی خردمند، که بخاطر پایین بودن تبارش، انتخاب او خلاف سنتهای دورافها خواهد بود) هستند. ورای از انتخاب واردن در این بخش، قهرمانان ما به Deep Roads میروند تا آهنگر زنی به نام «برانکا»، که به یک «پاراگون» (ممتازترین اشخاص نژاد دوارفها) تبدیل شده، و همچنین شیء باستانی به نام «Anvil of the Void» را پیدا کنند. تکمیل کردن این مأموریت به واردن شیوه ساختن گالمهای سنگی را یاد میدهد. همسر برانکا، «اوگرن» (Oghren)، نیز پس از پایان این بخش به همراهان واردن میپیوندد. پس از به پایان رسیدن اتفاقات این بخش و تصمیمگیری واردن در مورد آنکه دانش باستانی واردنها باید به فراموشی سپرده شود یا خیر، تاجگذاری انجام گرفته و اورزامار نیز قول میدهد تا در مبارزه با بلایت به واردن کمک کند.
داستان بازی Dragon Age: Origins – گردهمایی Landsmeet
پس از کامل کردن رسالههای گری واردنها، واردن به دنریم میرود تا در گردهمایی Landsmeet شرکت کند. هرچند پیش از آنکه به این موضوع بپردازیم، شایان ذکر است که واردن و همراهانش توسط گروهی از قاتلان حرفهای به نام Antivan Crows، که توسط «لاگهین» استخدام شدهاند، مورد حمله قرار میگیرند. در طول این نبرد، یکی از این قاتلان که الفی به نام «زوران» (Zevran) است، به گروه واردن پیوسته و به نبرد با سایر قاتلین میپردازد. پس از رسیدن به دنریم، واردن باید پیش از شروع Landsmeet حمایت اشرافزادهها را بدست آورد. مهمترین وظیفه واردن در این بخش آزادسازی «ملکه آنورا» است که توسط پدر خودش یعنی «لاگهین» در خانه «ارل رندن هاو» (Rendon Howe)، که قویترین متحد لاگهین میباشد، زندانی شده است. این مأموریت با موفقیتی نسبی همراه بوده زیرا هاو کشته شده و آنورا نجات مییابد، اما الیستر و واردن در سلولی در «قلعه دراکون» (Fort Drakon) اسیر میشوند. آنها (بدون کمک یا با کمک سایر اعضای تیم، بسته به رابطه شما با همراهانتان) خود را آزاد میکنند و به موقع به Landsmeet میرسانند.
در این بخش از داستان بازی Dragon Age: Origins قهرمانان ما به بحث با نایب السلطنه میپردازند تا تهمتهای بیخودی که به آنها زده شده را از بین برده و خیانت «لاگهین» را اثبات نمایند. هدف آنها بدست آوردن حمایت اشرافزادگان و راضی کردن آنها به این موضوع است که همگی باید در کنار واردن و متحدانش به صورت یک ارتش یکپارچه با دارکاسپان مقابله نمایند. ورای از صحبتهای بیان شده در این بخش، همیشه انتهای آن به یک نبرد ختم میشود – هرچند بسته به تصمیمات و تواناییهای دیپلماتیک بازیکنان، این نبرد میتواند بجای بدل شدن به کشتاری خونین و دست جمعی، به دوئلی شرافتمندانه بین لاگهین و واردن تبدیل شود.
داستان بازی Dragon Age: Origins – دنریم
پس از پایان یافتن Landsmeet، واردن باید با مشکل دیگری روبرو شود. گری واردنی به نام «ریوردان» (Riordan) که در دنریم به واردن و همراهانش میپیوندد، به آنها میگوید که کشتن آرچدیمن، باعث مرگ فردی میشود که آخرین ضربه را به این هیولا زده است. به صورت طبیعی، وقتی یک «خدای باستان» (که تبدیل به آرچدیمن شده است) بمیرد، ذات او به بدن دارکاسپان دیگری که در نزدیکی او قرار داشته منتقل میگردد (و آرچدیمن بار دیگر به وجود میآید) و بدین صورت عملاً آرچدیمنها به موجوداتی نامیرا بدل میشوند. اما زمانی که یک گری واردن به مبارزه با آرچدیمن بپردازد، ذات آرچدیمن جذب بدن گری واردن میشود (به دلیل وجود خون دارکاسپان در بدن گری واردنها، که هر واردن جدید هنگام پیوستن به این گروه باید آن را بنوشد)، و بدین صورت «خدای باستان» و گری واردنی که مشغول نبرد با او میباشد، هر دو به صورت همزمان میمیرند. این سرنوشت در انتظار واردن یا یکی از همراهان او میباشد، البته موریگان راهی جایگزین را پیشنهاد میدهد. اگر یک گری واردن (اگر شخصیت اصلی مذکر باشد، یا الیستر یا حتی لاگهین) با موریگان همبستر شود، و آنها بچهای را به وجود آورند، موریگان میتواند ذات «خدای باستان» را به فرزندی که در شکمش قرار دارد منتقل نماید و شخصی که آرچدیمن را کشته است، از مرگ نجات دهد.
ورای از موافقت یا مخالفت ما با پیشنهاد موریگان، واردن و همراهانش از دنریم خارج شده و به نبرد با ارتش آرچدیمن میروند. ظاهراً ارتش دارکاسپان به سمت ردکلیف در حال حرکت است، که به نظر میرسد مکان ملاقاتی برای تمام هیولاها باشد، هرچند پس از رسیدن به ردکلیف، مشخص میشود که ارتش واردن فریب داده شده است و ارتش آرچدیمن در آنجا نیست. حال نیروهای متحد باید به پایتخت فرلدن بازگردند که توسط نیروهای دشمن تحت محاصره قرار دارد. وقتی هر دو ارتش در خیابانهای شهر مشغول نبرد میشوند، واردن با تعدادی از همراهانش به بالای قلعه دراکون میرود تا آرچدیمن را به سمت خودش بکشاند. پس از آن ما شاهد مبارزه نهایی بازی خواهیم بود و پنجمین بلایت، همراه با داستان بازی Dragon Age: Origins به پایان میرسد. پس از اتمام این جنگ، پادشاه جدیدی برای فرلدن انتخاب شده (که بسته به تصمیمات شما این فرد میتواند الیستر باشد) و مردم این سرزمین به بازسازی خرابههای ایجاد شده توسط دارکاسپانها میپردازند.
بدین صورت به پایان این مقاله میرسیم. امیدوارم از مطالعه داستان بازی Dragon Age: Origins لذت برده باشید. نظراتتان را در بخش دیدگاهها با ما به اشتراک بگذارید.
ممنون بسیار عالی بود