سری Souls و بازی Bloodborne متخصص داستانهای دشوار و پیچیده هستند – تنها مشکل آن بوده که داستان بازی Bloodborne و عناوین سری سولز به قدری در محیط بازی پنهان شدهاند که اکثر بازیکنان متوجه آنها نمیشوند. کارگردان این عناوین آقا هیدتاکا میازاکی توضیح داده است که این سبک از بیان داستان، از دوران کودکی او نشأت گرفته که تنها میتوانست بخشی از رمانهای فانتزی انگلیسی را متوجه شود: از آنجایی که معنی تمام کلمات را نمیدانست، وی جاهای خالی داستان را با تخیلات خود پر میکرد.
این توضیح بینقصی در مورد داستان موجود در بازیهای کارگردانی شده توسط میازاکی است. از منظر بازیکنان، داستان این عناوین بمانند آن بوده که قطعات بسیاری از یک جورچین را داشته باشند، اما تمام این قطعات برای آنها فراهم نشده و نتوانند تصویر نهایی را درک کنند. پیش از هر چیز باید به شما هشدار دهیم که قرار است اسپویلهای داستانی زیادی را در این مقاله مطالعه کنید. ما در این مطلب به بررسی جزئیات داستان بازی Bloodborne خواهیم پرداخت. در ادامه با ما در پیکسل آرتس همراه باشید.
قبل از شروع بررسی داستان بازی Bloodborne باید چند نکته دیگر را نیز به شما بگوییم. ابتدا آن که به دلیل حجم بالای مطالب و نکات ریز موجود در بازی، نمیتوان همه چیز را تا کوچیکترین جزئیات بررسی کرد. پس بررسی دقیق مکانهای بینظیری چون Cainhurst یا حتی اولین شکارچی یعنی Gehrman، بماند برای زمانی دیگر. با وجود طولانی بودن این مقاله، سعی شده تا کلیت داستان به صورتی خلاصه برای شما بیان شود. و طبیعتاً، ممکن است من در مورد برخی نکات داستانی دیدگاه اشتباهی داشته باشم – اما تمامی بخشهای بررسی شده در این مقاله به تصویر در آمده و منبع آنها نیز قرار گرفته است، و تلاش کردهام تا تفسیر شخصی خودم را تا حد امکان وارد این مطلب نکنم.
میتوان خلاصه آرک داستان بازی Bloodborne را روند تولد یک موجود خدا مانند به نام Great One دانست، هرچند وقایع بازی پس از رخ دادن اتفاقات بسیاری جریان مییابد. مدت زمان کوتاهی که ما در این عنوان تجربه میکنیم، پیشزمینهای غنیتر را برای ما به تصویر میکشد، چیزی مانند شعر ایلیاد (که با تمرکز روی وقایع دو هفتهای، جنگ ده ساله تروا را به تصویر کشیده است). در این مقاله تلاش میکنیم تا خط زمانی داستان بازی Bloodborne را از ابتدا تا انتهای آن به ترتیب بررسی نماییم، از این رو مطلب خود را با اکتشاف Great Oneها آغاز میکنیم.
مقبره خدایان
سیاهچالهای چالیس (Chalice Dungeons) سر منشأ تمام اتفاقات برای اولین تمدن یارنام (Yharnam) بود. یک شکارچی دیگر به نام آلفرد به ما میگوید که: «مقبره خدایان، که زیر یارنام قرار دارد، باید برای هر شکارچیی آشنا باشد». این هزارتوها بقایای یک فرهنگ دیگر میباشند، صومریانها (Pthumerian)، که خیلی وقت پیش جان باخته اما کاملاً منقرض نشدهاند. مدت زمانی پیش از به وجود آمدن یارنام فعلی، مردمان آن زمان چالیسی را یافتند که به آنها اجازه دسترسی به هزارتوی صومریانها را میداد، و آنها مشغول اکتشاف این هزارتو شدند. هرچند هزارتوی صمریانها خالی نبود.
با وجود اینکه این هزارتو مملوء از موجودات دیوانه، هیولاهای وحشی، و کابوسهایی حتی بدتر از این موارد بود، کاوشگران به جستجوی خود در آن ادامه دادند – و نهایتاً بقایای موجوداتی را یافتند که به نظر میرسید خدایان باشند. این کاوشگران با گنجها، موجودات زندهای عجیب و دیگر بقایای زنده مرموز به سطح بازگشتند. سازمان آموزشی بزرگی، به نام بیرگنورت (Byrgenwerth)، تأسیس شد تا در این زمینه هر آنچه میتواند جمعآوری و بررسی نماید. میتوان گفت که شروع اصلی داستان بازی Bloodborne از این نقطه است.
آلفرد به ما میگوید که گروهی از محققان جوان بیرگنورت نهایتاً چیزی به نام “واسطه مقدس” (Holy Medium) – راه یا کانالهای ارتباطی – را درون مقبره کشف کردند، که این موضوع بعداً منجر به تأسیس کلیسای شفابخشی (Healing Church) و اعطای خون میشود. مورد دوم چیزی بود که در زمان کنونی داستان بازی، یارنام به آن شهرت پیدا کرده است.
هرچند یک نکته دیگر باقی مانده است. اگر بازیکنان به اندازه کافی در سیاهچالهای چالیس بگردند، بالاخره ملکه صومریانها (Pthumerian Queen) را پیدا خواهند کرد. شما این زن را در بخشهای دیگری در داستان بازی Bloodborne نیز خواهید دید، و تمرکز روی بچه از دست رفته او میباشد.
صومریانها اطلاعات و دانش بیشتری در مورد Great Oneها داشتند، و ملکه آنها فرزندی را باردار بود که یا در زمان حاملگی و یا مدت کوتاهی پس از بدنیا آمدن جانش را از دست داده است. در بخشهای بعدی بازی Bloodborne بازیکنان یک سوم یک بند ناف را پیدا میکنند، که توضیحاتش بدین صورت است:
«هر یک از Great Oneها فرزند خود را از دست میدهد و سپس آرزوی داشتن یک جایگزین (برای فرزند از دست رفتهاش) را دارد، و Oedon، بیشکل (Formless One) نیز از این قاعده مستثنا نیست. با تفکر در این موضوع، (جالب است که چگونه) یک خون فاسد این رابطه عجیب و ترسناک را آغاز کرد.»
ملکه صومریانها فرزند Oedon بیشکل را باردار بود و او را از دست داد. پس زمانی که کاوشگران بیرگنورت ملکه را پیدا کردند، در واقع خون یک Great One را بدست آوردند – مادهای بینظیر، یا حداقل به ظاهر اینگونه به نظر میرسید.
نام این ملکه یارنام بود. شهری در بالای این هزارتوها ایجاد شده و به عنوان نشانهای از احترام به ملکه، یارنام نامیده شد. بدین صورت مکان اصلی داستان بازی Bloodborne به وجود آمده، و رابطهای عجیب و ترسناک آغاز شد.
بیرگنورت و کلیسای شفابخشی
بیرگنورت جایی بود که در آن Great Oneها بررسی میشدند، هرچند در عمل به نظر میرسد هدف آنها بررسی راهی برای برقراری ارتباط با Great Oneها بوده است. در میان پژوهشگران این مرکز پرووست ویلم (که بعداً با نام استاد ویلم – Master Willem – از اون یاد میشود) و لارنس (Laurence) وجود داشتند، و با توجه به آنکه اولین شکارچی گرمن (Gehrman) نیز هر دوی آنها را میشناخت، احتمالاً وی نیز کار خود را از اینجا آغاز کرده بود.
پس از پیدا شدن چیزی که آلفرد آن را “واسطه مقدس” میخواند، اختلاف نظری به وجود آمد. میتوان این واسطه را ملکه یارنام یا خون فرزند مرده او نیز در نظر گرفت، اما احتمالاً منظور از این واسطه ابریتیس (Ebrietas) – یک Great One که میتوانید او را در بازی پیدا کنید – است. وسوسه دستیابی به خون یک Great One زنده، برای بعضیها غیرقابل تحمل بود.
دیدگاه ویلم بسیار ساده است «از خون کهن (Old Blood) بترسید». ویلم میخواست تا از رازهای کائنات پردهبرداری کند ولی در عین حال از خطرات ترکیب کردن شخص با خون خدایان نیز سخن میگفت. لارنس با این موضوع مخالف بود و در اقدامی، که ویلم آن را خیانت میدانست، بیرگنورت را ترک کرد تا کلیسای شفابخشی را تأسیس نماید.
اعطای خون (کهن) ریشه اصلی کلیسای شفابخشی بود. «اعطای خون (کهن)، البته، خالصانهترین نوع صمیمت و ارتباط است». لارنس باور داشت که با ترکیب شخص با خون Great Oneها میتوان نوعی ارتباط را با آنها برقرار کرد.
در ابتدا به لطف ویژگیهای معجزهوار اعطای خون، همه چیز برای کلیسای شفابخشی عالی پیش میرفت. به نظر میرسید این عمل تمام مریضیها را درمان کرده و عمر طولانیی نیز به مردم یارنام میداد، که در ازای آن، مردم به پرستش کلیسا مشغول شدند.
اما خود کلیسا تنها نمایی فریبنده بود. در بخش بالایی کلیسای جامع (Upper Cathedral Ward)، که از چشم کنجکاوان دور و پنهان شده بود، یتیمخانه (Orphanage) قرار داشت. مکانی که در آن ابریتیس Great One نگهداری میشد و روی کودکان بیسرپرست آزمایشات مختلفی صورت میگرفت. سُرایندگان (Choir) که بالاترین رده مربوط به کلیسا بوده، از یتیمخانه به وجود میآمدند.
سُرایندگان با بستن چشمان خود به استاد ویلم ادای احترام میکردند و این گروه بودند که نهایتاً به مهمترین اکتشاف در داستان بازی Bloodborne دست یافتند. بسیاری باور داشتند که Great Oneها از آسمان آمده و به معنای سنتی، خدا بودند. اما سُرایندگان متوجه شدند که این موجودات در بُعدی زندگی نموده که با بُعد کنونی ما همپوشانی دارد. «آسمان و کائنات یکی هستند» این یادداشت را میتوان بیرون بخش بالایی کلیسای جامع پیدا کرد، و این ظهور بزرگ کلیسا بود: نیازی نبود Great Oneها به صورت فیزیکی پیدا شوند. زیرا آنها از قبل همینجا (در یک بُعد دیگر) بودند.
مکتب منسیس (School of Mensis) نیز بخش دیگری از کلیسا بود که روستای پنهان (Unseen Village) را اداره نموده و مردم یارنام را برای انجام مراسمهای خونین میدزدید. اما این گروههای مختلف قصد انجام چه کاری را داشتند؟ با وجود آنکه شیوهها آنان عجیب و متفاوت است، جواب این سؤال ساده میباشد: کلیسا و اعضای مختلف آن قصد داشتند تا جایگزینی برای فرزند از دست رفته Great One ایجاد کنند. اشخاصی که جاهطلبی بیشتری داشتند، خود میخواستند این جایگزین باشند.
لارنس، مؤسس کلیسا، مشخصاً خود در این اعطای خونها نیز شرکت داشت. برای دستیابی به این مهم، او و همکارانش اولین کسانی بودند که “حضور ماه بینام” (Nameless Moon Presence) را به نزدیکی زمین فراخواندن، که نتیجه آن محو شدن مرز میان انسان و هیولا بود. احتمالاً در این زمان بود مشکل هیولایی (Beasthood) برای اولینبار خود را نشان داد، که طی آن مردمانی که خود را با خون Great One ترکیب کرده بودند، دگردیسی خود به هیولاهای وحشی را آغاز کردند.
چه بلایی سر لارنس آمد؟ این موضوع بیشتر حدس و گمانهزنی است تا حقیقت، اما در کلیسای جامع بزرگ یارنام، بازیکنان جمجمه یک هیولای غولآسا را پیدا میکنند – که پس از لمس آن، فلشبکی از آخرین ملاقات لارنس با ویلم به بازیکنان نشان داده میشود.
لارنس آغازگر وقایع زیادی در دنیا و داستان بازی Bloodborne بود، و این امکان نیز وجود دارد که اولین هیولای یارنام نیز خود لارنس بوده باشد. این جمجمه یک شکاف بسیار بزرگ روی خود دارد، که موضوع بسیار جالبی است زیرا یکی از هیولاهای موجود در چالیس دانجنها یعنی هیولای خونگیر (Blood-Letting Beast) – دارای دو حالت مختلف است. در حالت اول سر او کاملاً سالم بوده و در دومین حالت، جمجمه او دقیقاً از مکانی که جمجمه موجود در کلیسا آسیب دیده است، شکافته میشود.
همچنین مدرک ویدیویی در مورد دیالوگی از هیولای خونگیر وجود داشته که پس از مرگ شما جمله جالبی را به بازیکن میگوید. البته من شخصاً در مقابل این هیولا نمردهام از این رو نمیتوانم خودم این موضوع را تأیید کنم. جمله گفته شده توسط این هیولا بدین شرح است:
«متأسفانه دوباره زمان آن (جدایی) فرا رسیده است. اما اگر سرنوشت به ما لبخند بزند، ما دوباره میتوانیم همدیگر را ببینیم. خدانگهدار، دوست عزیز.»
اگر ذهن خلاقی داشته باشید، میتوان این جمله را چنین برداشت کرد که این هیولا شخصی بوده که به صورت ناخواسته به این حالت خطرناک و غیرقابل کنترل در آمده است – به عنوان مثال شاید زمانی که ماه پایین است به هیولا تبدیل شود – و با سخنانش میگوید که امیدوار است این آخرین خداحافظی آنها نباشد. تنها میتوان حدس زد که روی سخن او با چه شخصی است. اما اینبار دیگر شخص سخنگو بازنگشت.
البته این سخنان تماماً فرضیه و گمانهزنی است. اما شاید بتوان این را پایانی مناسب برای شخصی دانست که میخواست به آسمانها برسد، و در راه رسیدن به این هدفش، تمدن خود را نیز نابود کرد.
اعطای خون
مهم است که کمی به اعطای خون و ماهیت آن بپردازیم. این موضوع چقدر بزرگ و با اهمیت بود؟ در جواب این سؤال باید بگوییم، خون (کهن) آنقدر با اهمیت و بزرگ بوده که در یارنام تولید این خون از تولید الکل نیز بیشتر بود، زیرا مستی بیشتری به مصرفکنندگانش میداد، و چنان با حسادت از آن محافظت میشد که میتوان گفت علناً درهای یارنام در مقابل افراد خارجی و بیگانه بسته بودند.
اما مستی خون تنها یک جنبه آن بود. جذابیت دیگر خون (کهن) برای پژوهشگران بیرگنورت، وعده نزدیک شدن به Great Oneها – و حتی شاید تبدیل شدن به خدایان بود. «(خون کهن) رؤیای تکامل آنها را به واقعیت بدل میکرد.»
پس اشکال این قضیه کجاست؟ همانطوری که در توضیحات “ابزار تعمیرگاه سخنان مرموز” (Rune Workshop Tool) میخوانیم: «این خون است که اندام را تعریف میکند» و با استفاده از خون Great Oneها، ساکنان اولیه یارنام، در واقع داشتند خود را به ابزار Great Oneها بدل میکردند. «هم Oedon و هم پرستشکنندگان ناخواسته او، به گونهای خرافی به دنبال این خون با ارزش میگردند».
این حقیقت که تمدن صفوریان از باقی تمدنها به Great Oneها نزدیکتر بوده اما سقوط کردند، موضوعی نبود که همگان آن را از یاد برده باشند. رئیس مؤسسه بیرگنورت، استاد ویلم، متوجه شده بود که خون کهن الزاماً آن معجزه بدون عواقبی نیست که همکارانش فکر میکنند. در آیندهای نزدیک، تفکرات او درست از آب در میآیند.
Rom و نقش او در داستان بازی Bloodborne
Rom راز بزرگ بیرگنورت است. کلید قمری (Lunarium) به ما میگوید که «در انتها، گفته شده که (استاد ویلم) رازهای خود را در دریاچه رها کرد». حالت خردمند و لال ویلم همچنان به نحوی زنده است، اما تنها میتواند ما را به سمت دریاچه هدایت کند – و اگر تصمیم بگیرید که درون دریاچه بپرید، با Rom مواجه خواهید شد.
البته باید اشاره کنیم که ویلم موجود در بازی یک نوع تورم بزرگ روی گردنش دارد، که مشابه Kinها (قوم و خویشان) موجود در یتیمخانه است. این موضوع بیانگر آن بوده که یا ویلم در آزمایشات خود زیادهروی کرده و یا آنکه شخصی این بلا را سر او آورده است. از آنجایی که وی توسط اشخاصی شبیه به شکارچیان مرتبط با سُرایندگان محافظت میشود، احتمالاً گزینه دوم به واقعیت نزدیکتر است.
یادداشتی در مؤسسه آموزشی به ما چنین میگوید: «عنکبوت آیین زیادی را در خود پنهان نموده، مصمم است که هیچکدام (از آنها) را به اشتراک نگذارد، زیرا روشنفکری واقعی نیازی به اشتراک گذاشتن ندارد.» Rom را با نام Vacuous Rom (رام پوچ) میشناسند، زیرا با وجود آنکه Great Oneها به او “چشم”های بسیاری بخشیدهاند، موجودی که وی به آن بدل گشته، اساساً بیفکر است. وی با بدست آوردن والایی به یک Great One بدل شده، اما به نظر میرسد هدف او – که ممکن است آخرین تلاش ویلم برای جلوگیری از فاجعه بوده باشد – مسدود کردن ماه خونین (Blood Moon) و پنهان نمودن فرزند Great One یعنی مرگو (Mergo) باشد. پس از کشتن Rom، که پیش از آنکه به او حمله کنید، کار به شما ندارد، شب یارنام را فرا گرفته، ماه بسیار نزدیکتر میشود و ملکه یارنام پدیدار میگردد.
فرضیه قابل قبولی وجود داشته که میگوید Rom یکی از افراد خوب در داستان بازی Bloodborne بوده، و به شیوه خودش آخرین حصار میان دنیای انسانها و تلاش برای ایجاد جایگزینی برای Great Oneها است. همچنین باید اشاره کنیم که در بخشهای بعدی بازی زمانی که ما ابریتیس را پیدا میکنیم، وی مشغول عزاداری برای جسد عنکبوتی بوده که شباهت زیادی به Rom دارد. درست است که از لحاظ اندازه این عنکبوت با Rom متفاوت میباشد، اما در دنیای مملوء از بُعدهای موازی، رؤیاها و کابوسها (و همچنین دریاچههای جادویی) Bloodborne، صرفاً تفاوت اندازه نمیتواند دلیلی برای رد کردن این فرضیه باشد.
سخن مرموز Caryll با نام “دریای عمیق حیرتانگیز” (Stunning Deep Sea) همچنین بیانگر آن میباشد که دریاچه Rom یک نوع محافظ و نگهبان بوده، و یا Great Oneها یا خدمتگذاران آنها را از دستیابی به حقیقت باز میداشت. اما ما پیش از آنکه هیچ یک از این موضوعات را درک کنیم Rom را میکشیم. اوپس!
شکار و یارنام قدیم
ساکنین یارنام با سنت شکار (Hunt) آشنایی دارند. وقتی ماه نزدیک زمین میشود، افرادی که بیش از بقیه خون (کهن) در خود دارند، به هیولا بدل میگردند. آن شب دَرِ خانهها بسته خواهد شد، زیرا شکارچیان راهی خیابانها شده و طعمههای خود را شکار میکنند.
گرمن اولین شکارچی و میزبان “رؤیای شکارچی” (Hunter’s Dream) میباشد، هرچند بعداً در مورد او بیشتر توضیح میدهیم. موضوعی که مهم است، آن بوده که اعمال وی الهامبخش دیگر شکارچیان بود، که تعدادی از آنها راه او را دنبال کرده و بعضی نیز از رسوم او منحرف گشتند. کلیسای شفابخشی شکارچیان مخصوص خود را داشت که آغازگر آنها لودویگ (Ludwig) بود. داشتن این شکارچیان امری ضروری بوده زیرا راهبان کلیسا به عنوان شهروندانی که بیشتر از بقیه خون (کهن) در خود داشتند، به کریهترین هیولاها نیز بدل میشدند. این امر باعث به وجود آمدن جواهرات خونین ویژهای برای انجام این کار شد.
به نظر میرسد شکار یک امر نیمه منظم در جامعه یارنام بود، و بدین صورت مورد پذیرش مردمان قرار گرفته – که شاید یک اثر جانبی وحشتناک به واسطه استفاده از خون (کهن) باشد، اما آنقدر بد نبود که مردم از چنین داروی معجزهآسایی رو برگردانند. اولین باری که این قضیه تغییر کرد، زمانی بود که خود یارنام به آتش کشیده شد.
در یارنام اولیه که در خط زمانی فعلی داستان بازی Bloodborne با نام “یارنام قدیم” (Old Yharnam) از آن یاد میشود، مردم گرفتار مرضی به نام “خون خاکستری” (Ashen Blood) شدند. تمام مردم یارنام (قدیم) شروع به تبدیل شدن (به هیولا) کردند و کلیسا نیز نمیتوانست درمانی برای این مرض پیدا کند و صرفاً با تاکتیکهای خود آن را برای مدت کوتاهی به تعویق انداخت. کلیسا گروهی از شکارچیان به نام “Powderkegs” (پودرهای انفجاری) که برای راهحلهای انفجاری خود شهرت داشتند را برای حل این مشکل فرستاد. Powderkegها شهر را به آتش کشیده، خود در آنجا باقی مانده تا تمام بازماندگان را سلاخی کنند، و سپس یا در این پروسه هولناک جان خود را از دست داده یا آنکه عهد خود به عنوان یک شکارچی را رها نمودند. در همین اثنا، کلیسا “یارنام قدیم” را در دستان سرونشت رها نمود و مسیر ورود آن به باقی شهر را مسدود کرد.
این تنها اشاره کوچکی به وقایعی بود که در آینده انتظار یارنام را میکشید. فرضیه جالبی وجود دارد که میگوید دلیل برتری یافتن هیولاها بر شکارچیان، آن است که لودویگ شروع به جذب مردم عادی برای شرکت کردن در شکار نمود – که تنها تعداد بسیار کمی از آنها میتوانستند از این تجربه جان سالم به در ببرند.
این موضوع به نحوی بیانگر آن بوده که شکارچیان چیزی دارند که آنها را از انسانهای عادی متمایز میکند. این برتری تنها توانایی آنها در مبارزه با هیولاها نیست. بلکه توانایی جذب پژواکهای خون، و در نتیجه قویتر کردن خودشان به وسیله خون سایر موجودات است. در دنیایی که افراد بسیاری خواهان آن هستند تا خود را قویتر کرده تا که شاید بتوانند جایگزینی برای فرزند یک Great One باشند، پیامد و مفهوم این موضوع (قویتر شدن شکارچیان از طریق جذب پژواکهای خون) مشخص است.
شکارچیان و وارث آنها
یکی از سخنان مرموز Caryll به نام “وارث” (Heir) چنین میگوید: «شاید “وارث” همان شکارچیی باشد که خواستههای پژواک شده شکارچیان پیشین را با خود حمل میکند». پیشتر ما در مورد این موضوع که Great Oneها به دنبال یک جایگزین هستند سخن گفتیم، اما این موضوع در واقع چه معنایی دارد؟ ما میدانیم که هر Great One فرزند خود را از دست داده و آرزویش آن است که جایگزینی (برای فرزندش) داشته باشد، که میتواند اینگونه برداشت شود، که با وجود آنکه این موجودات میتوانند انسانها را باردار کنند، فرزند حاصل از این بارداری هیچگاه مدت زیادی زنده نمیماند. این موضوع را میتوان در بخشهای پایانی داستان بازی Bloodborne مشاهده کرد. زمانی که آرایانا (که یه فاحشه بوده) فرزندی را بدنیا میآورد، رویدادی که توسط ماه قرمز شتاب گرفته است، و این “فرزند” تنها برای مدت بسیار کوتاهی زنده میماند.
قالب یک نوزاد انسان توانایی نگهداری و پشتیبانی از موجودیت یک Great One را ندارد. اما با وجود مرگ نوزاد، قدرت Great One هنوز درون او ساکن است. از این رو Great Oneها و خدمتگذاران نامطلعشان به دنبال ایجاد جایگزین قدرتمندی هستند که بتواند نقش میزبان را (برای قدرت و موجودیت Great One که در نوزاد مرده وجود دارد) بازی کند.
هدف مکتب منسیس که بخش جدا شدهای از کلیسا شفابخشی هستند نیز همین بود. شاید منسیس تنها یک شخص بوده باشد، اما این اسم همچنین برای گروهی که باوری مشابه داشتند نیز استفاده میشود و هدف آنها برقراری ارتباط با مرگو، فرزند ملکه یارنام بود. آنها به این هدف دست یافته و وارد یک کابوس شدند – هرچند نتیجه آن “مرگدرونی (Stillbirth – اصطلاحی که برای مرگ جنین در شکم مادر به کار میرود) مغز آنها بود”. در روستای پنهان، میتوانید جسد پژمرده مریدان منسیس را در مکانهای مختلفی مشاهده نمایید که همگی به سمت ماه چرخانده شدهاند.
مکتب منسیس روشی مذهبی و آیینوار را برای ساخت یک جایگزین درپیش گرفته، و باور داشتند که کمیت برابر با قدرت است: پس هرچه خون (انسانها) بیشتر، بهتر. بدون شک این مراسم از دانش لارنس الهامگیری شده بود، که شامل نزدیک کردن ماه و استفاده از آنتنهایی (که بیشتر شبیه به کلاهخود هستند) برای کمرنگ کردن مرز بین بُعدها است.
مکتب منسیس همچنین شکارچیان خود را برای دزدیدن مردم یارنام و قربانی کردن آنها در این مراسم داشت. در روستای پنهان میتوانید قربانیان زیادی – از مردان و زنان گرفته تا کودکان – را ببینید که در حال فرار از دست مکتب منسیس، به سنگ تبدیل شدهاند.
این مراسم تمام پیروان مکتب منسیس را کشته و تنها جسد مریدان این مکتب را برای فاسد شدن به جای گذاشت، هرچند این مراسم دو نتیجه دیگر نیز داشت: بازیابی یک Great One، هرچند که یک مغز فاسد شده افتضاح بود، و به وجود آمدن “One Reborn” (موجودی که دوباره متولد شده) در روستای پنهان. One Reborn مشخصاً اشارهای به Oedon بیشکل دارد، اما در حقیقت اصلاً شبیه او نیست – One Reborn هیولایی ناموزون بوده که از اجزای مختلف بدن تشکیل شده و تنها به وسیله خون و دوشیزگان زنگ به دست زنده است.
پس از شکست دادن این موجود کریه، بازیکنان میتوانند وارد کابوس به وجود آمده توسط منسیس شوند، و نهایتاً با میزبان کابوس یعنی میکولاش (Micolash) ملاقات کنند – که مشخصاً قویترین مرید این مکتب است. با وجود آنکه او از Augur of Ebrietas (غیبگویی ابریتیس) استفاده میکند که نشاندهنده نزدیکی این مکتب به سُرایندنگان است، مبارزه با او به طرز عجیبی آسان بوده و به صورت عجیبتری به پایان میرسد که در انتهای آن میکولاش تأسف میخورد که پس از مرگش، از خواب بیدار خواهد شد. اما همانطور که ما بعد از دیدن جسدش در “دنیای واقعی” به این موضوع پی بردهایم، میکولاش قرار نیست هیچجایی بیدار شود.
اتفاقاً، حضور دوشیزگان زنگ به دست در این بخش، اهمیت «پژواک» به عنوان تم داستان بازی Bloodborne و دلیل وجود بخش چند نفره را توضیح میدهد. زنگهای اصلی درون هزارتوها پیدا شده و پژواک صدای آنها در بُعدهای مختلف طنینانداز میشود، که اجازه میدهد تا شکارچیان برای مدت کوتاهی در رؤیای یکدیگر پدیدار گشته و به همدیگر کمک کنند.
بخش پایانی داستان بازی Bloodborne
وقت آن رسیده تا مرور کوتاهی بر داستان بازی در این نقطه داشته باشیم. در این بخش از بازی، شکارچی ما وارد بُعد موازی ایجاد گشته توسط مکتب منسیس شده است، میزبان را کشته، و در “دنیای واقعی” جایگزین ناموفق آنها را از بین برده است. از اینجا، مسیر بازی شما را به سوی مرگو، فرزند ملکه یارنام و Oedon هدایت میکند.
میتوان نکات زیادی در مورد این منطقه که “اتاق زیرشیروانی مرگو” (Mergo’s Loft) نام دارد بیان کرد، که کمترین آنها اشاره به یک مغز غولآسا با چشمان بسیار زیاد است که میتواند شخصیت شما را دیوانه کند، اما برای خلاصه نگه داشتن این مطلب، ما تمرکز خود را روی خود مرگو میگذاریم. شما مرگو را که درون یک گهواره دیده میشود، شکار نمیکنید و بجای آن با “دایه مرگو” (Mergo’s Wet Nurse) – موجودی که مرگو را میبلعد – مبارزه خواهید کرد. دایه (Wet Nurse) به زنی گفته میشود که به فرزند شخص دیگری از سینههای خود شیر دهد – این موجود دلیل زنده ماندن مرگو است، پس زمانی که او را میکشید، فرض بر آن است که مرگو نیز خواهد مرد. بازی این موضوع را به صورت صریح بیان نمیکند اما با توجه به تمرکز بسیار زیاد داستان بازی Bloodborne روی تمهایی چون کودککشی و مرگ نوزاد بدنیا نیامده در شکم مادر، احتمالاً استودیوی فرام سافتور (سازندگان بازی) نمیخواستند مبارزهای را طراحی کنند که در آن شما یک کودک را میکشید، و بجای آن بدین صورت مرگ مرگو را به تصویر کشیدهاند.
پس از مرگ مرگو شما میتوانید به رؤیای شکارچی که حال آتش گرفته است بازگردید که در آنجا اولین شکارچی یعنی گرمن منتظر شماست. گرمن از شما میخواهد تا تسلیم او شوید و وی به صورتی شما را “خواهد کشت” که به طور دائمی از این رؤیا خارج شده و در یارنام “واقعی” بیدار گردید.
یا آنکه میتوانید تصمیم به مبارزه با او بگیرید. محیط مبارزه بین گرمن (اولین شکارچی) و بازیکن (شکارچی فعلی) بدون شک از لحاظ ظاهری تداعی کننده مبارزه معروف اسنیک و باس در انتهای بازی Metal Gear Solid 3 است. مبارزه اسنیک و باس، تجلی نهایی از ایده کوجیما در این زمینه است که ما توسط شرایط پیرامونمان تعریف میشویم و نه کارهایمان: از این رو شاگرد، باید برخلاف میلش، استاد خود را بکشد. با استفاده از ظواهر محیطی مشابه، Bloodborne به ما میگوید که شاید در ظاهر ما حق انتخاب داشته باشیم، اما براساس پیشزمینه بازی، از قبل این تصمیم (نبرد با گرمن) برای ما گرفته شده است.
شما میتوانید به وسیله گرمن از رؤیا آزاد شوید یا آنکه او را بکشید – که نتیجهاش پایین آمدن حضور ماه بینام (Nameless Moon Presence)، در آغوش گرفتن شما و مکیدن پژواکهای خونتان توسط حضور ماه بوده که در نتیجه آن شما جایگزین گرمن شده و به عنوان محافظ جدید رؤیا نقش او را برعهده خواهید گرفت.
اما راه سومی نیز وجود داشته که بازی به غیرمستقیمترین صورت ممکن به آن اشاره میکند.
در بازی Bloodborne چهار تکه بند ناف وجود دارد، که با پیدا کردن و خوردن ۳تای آنها، شکارچی شما قویتر از آن خواهد شد که Moon Presence بتواند او را کنترل کند. در نبردی آسان، شما Moon Presence را از پای در آورده، و به موجودی حلزون مانند و کوچک تبدیل میشوید. از نام تروفی باز شده پس از دستیابی به این پایان، میتوان دریافت که شما حال یک Great One هستید.
شکارچی شما، با بدست آوردن قدرت بسیار از طریق پژواکهای خون و دانش لایتناهی به وسیله افراد پیشین، به جایگزینی برای فرزند یک Great One بدل گشته است.
Great Oneها از واقعیتی ورای تصویر بشریت فانی آمدهاند، و به همین دلیل است که روشنفکری (Insight) مهمترین مکانیزم بازی Bloodborne است – تنها اشخاصی که درک کافی برای تصدیق وجود موجوداتی را دارند که فراتر از فهم انسانها هستند، میتوانند این موجودات را ببینند، و همین موضوع به تنهایی غالباً باعث دیوانگی این اشخاص میشود. Great Oneها خوب یا شیطانی نیستند، آنها فقط به بشریت اهمیت نداده و از گونه ما برای رسیدن به اهداف خود استفاده میکنند، زیرا برای آنها ما مانند مورچهها هستیم. شاید این سؤال برای شما پیش بیایید که جمجمههای اشخاص دیوانه پخش شده در سراسر یارنام نشانگر چه چیزی هستند؟ دقت کنید که چگونه دودی حلزون مانند از این جمجمهها بیرون زده است. این جمجمهها متعلق به شکارچیان و پژوهشگرانی بوده که توانستهاند بخشی از حقیقت را درک کنند، اما به دلیل عدم درک کامل آن، دیوانه شدهاند. در واقع آنان پیشینیان شما میباشند.
اگر تم داستانی اصلی سری سولز به هرز رفتگی و قیام ما علیه نور در حال خاموش شدن باشد، Bloodborne در مورد ماهیت زنده بودن از دیدگاه وسیعتری است – اما هدفش تنها آن بوده که نشان دهد چگونه وسواس و خودخواهی میتواند منجر به تباهی گردد. شاید پایان مخفی بازی یک پایان خوب به نظر برسد، اما حتی اگر اینگونه به قضیه نگاه کنیم، این تنها یک پایان خوب برای شکارچی ما است: یارنام همچنین در نابوی به سر میبرد.
در هسته تمام محیطهای سری سولز شما میتوانید خرابی و به هرز رفتگی را مشاهده کنید، حال چه این خرابی حاصل گذر زمان باشد یا که انفجار و وجود یک مریضی شایع در یارنام، و دلیل این موضوع آن است که چنین دنیاهایی روی کم اهمیتی اشخاص تمرکز دارند. ما همگی در داستان و اخلاقیات درونیمان قهرمان خود هستیم، اما هر کاری هم که انجام دهیم، تأثیر آنچنانی روی سیارهمان نداشته و مدت زیادی دوام نمیآورد: دستیابی به نامیرایی به وسیله اعمال و کارهایتان، یک غرور و استعاره قدیمی است، که با وجود قوی بودنش، در نهایت صرفاً یک غرور میباشد.
مشخص است که میازاکی از واژگون کردن توقعات لذت میبرد، و یکی از توقعات معمول در بازیهای ویدیویی “برنده شدن” است. جامعه هواداران Bloodborne مدتهاست که تصمیم گرفته کدام پایان خوب و کدام یک بد است، و دقیقاً اسیر همان تلهای شده که انسانهای درون بازی Bloodborne گرفتار آن شده بودند، و استفاده از یک نوع خون را نسبت به دیگر خونها خوب یا بد میدانستند. هیچ اقدام یا عملی از پایه به صورت اخلاقی صحیح یا غلط نیست، اما ما تصمیم میگیرم که آنها را خوب یا بد بخوانیم و این اساس به وجود آمدن یک جامعه است.
سرنوشت یارنام از همان لحظه تأسیس نابودی و از بین رفتن بود، زیرا این شهر براساس تشنگی برای دستیابی به قدرت به وجود آمده است. نام بازی نیز چندین معنای مختلف دارد. Bloodborne اشاره به بیماری حمل شده توسط خون دارد. Bloodborne اشاره میکند که چگونه فرزند یک Great One بالاخره از طریق یک جایگزین، یک زندگی بدست خواهد آورد. Bloodborne همچنین بیانگر جامعهای است که به وسیله اتکا به خون Great Oneها که یک ماده فریبنده و مستکننده میباشد بنا شده و بسیار دیر متوجه این موضوع شدند که خون مذکور در واقع یک سم انگلی است. همانطور که استاد ویلم انگار این سخنان را به اشخاصی کر میگفت: «از خون کهن بترسید» و میتوانست به این سخن بیافزاید که مواظب باشید چه آرزویی میکنید.
سلام و عرض ادب میخواستم بگم ایا لیدی ماریا نقشی تو داستان بازی داشته و اینکه ایا شاگرد گرمن بوده؟
سلام،بله به نظر من لیدی ماریا یکی از بهترین شخصیتهای بازی و همچنین جزو اولین شاگردان گرمن اه.قسمتی از dlcبه طور مستقیم و.غیر مستقیم مرتبط با لیدی ماریاعه .حیف که حرف زدن بیشتر باعث اسپویل داستان میشه.
سلام
ممنون بابت مقاله ای که ارائه دادید ولی مقاله ای که نوشتید به پیچیدگی خود بازی بود و درکش خیلی سخت بود با این که بازی رو رفتم و تا حدودی با شخصیت هاش اشنا شدم
به هر حال ممنون بابت مقالتون
ولی سوالی دارم که اگه جواب بدید ممنون میشم
وقتی به forbidden woods میرسیم و با شخص پشت در صحبت میکنیم از ما رمزعبور میخواد و بعد از گفتنش با اسکلتی روبرو میشیم که بنظر همون نگهبان میاد
اون کیه؟
ایا واقعا صدای خود طرف بود یا اینکه کسی دیگه ای بجاش حرف میزده؟
سلام
ممنون
فکر نکنم کسی واقعا متوجه شده باشه که اون شخص کی بود. اوایل انتشار بازی یه سری تئوری در موردش اومد، ولی تا جایی که یادم میاد جواب قطعی براش پیدا نشد.
ممنون بخاطر جواب
منکه بعد دیدنش خیلی گیج شدم و خیلی گشتم تا متوجه بشم قضیه چیه ولی چیزی دستگیرم نشد
بازم ممنون
سلام ،ابتدا ممنون از مقاله اما یه نقد هم دارم، مدل مقاله به ترجمه از منبع خارجی بیشتر میخوره تا گویش فارسی نگارنده. به هر حال در پاسخ به سوال بایدعرض کنم که،در توضیحات ست لباسGraveguard که در جنگل پیدا میکنیم نوشته که: “مسترویلم دو خدمتکار وفادار در برگنورث داشت،وقتی آنها به Labyrinth فرستاده شدند،درمواجهه باeldritch Truth(حقیقت عجیب و ترسناک) دیوانه شدند،یکیشون شد password gate keeper،هنگامیکه Dores شدgraveguard of the forest. هردووفادار ماندند،حتی در دیوانگی.” براتون عجیب نباشه که شخص مرده حرف بزنه از پشت درب و تا رمزو بگیم و باز بشه جنازه اشو ببینیم که سالهاس پوسیده. چرا؟… ادامه مطلب »
با تشکر از مطلب فوق العاده تون
جسارتا چتا سوال درمورد بازی داشتم امکان داره ایمیلتون رو در اختیارم بگذارید تا باهاتون در ارتباط باشم؟