Hellblade: Senua’s Sacrifice آخرین عنوان عرضه شده توسط استودیوی Ninja Theory است، استودیویی که پیش از این عناوینی چون Heavenly Sword ،Enslaved: Odyssey to the West و DmC: Devil May Cry را برای علاقمندان منتشر کرده بود. در حالی که این استودیو همیشه برای رویکردش در زمینه گیمپلی، خصوصاً در رابطه با سیستم مبارزات، مورد تحسین قرار گرفته است، آنها همچنین برای داستانهای ساخته شده پیرامون گیمپلی بازیهایشان اهمیت بسیار زیادی قائل هستند.
در Hellblade: Senua’s Sacrifice، تجربه بازی پیرامون روایتی تاریک اما بسیار عمیق، متمرکز بر روی زنی جوان در دنیایی از درد، ساخته شده است.
طبیعیت داستان در بازی Hellblade: Senua’s Sacrifice میتواند برای اشخاصی که با بیماری شخصیت اصلی آشنایی نداشته یا کسانی که صدای بازی را بلند نکردند (صدا نقش بسیار مهمی در این عنوان دارد)، گیج کننده باشد. برای کمک به بازیکنانی که در جهنم شخصی سنوئا (Senua) سفر نمودند (و اشخاصی که فقط میخواهند از وقایع بازی آگاه شوند)، ما میخواهیم به صورتی مختصر داستان این عنوان را بررسی کنیم و امیدواریم که این موضوع شما را در درک بهتر داستان یاری نماید.
طبیعتاً توضیح داستان بازی توسط ما وقایع رخ داده در طول این بازی ۸ تا ۱۰ ساعته را برای شما لو خواهد داد، پس اگر میخواهید ابتدا به واسطه خود بازی از اتفاقات آن آگاه شوید، توصیه میکنیم اول بازی را تمام کرده و سپس برای شفافسازی وقایع آن، این مطلب را مطالعه نمایید. اما اگر نمیخواهید به این زودیها این عنوان را انجام دهید و تنها قصد دارد از وقایع آن آگاه شوید، به خواندن این مطلب ادامه دهید.
سنوئا (Senua)
سنوئا شخصیت اصلی بازی Hellblade: Senua’s Sacrifice، و تنها شخصیتی است که از ابتدا تا انتهای این عنوان آن را کنترل میکنید. وی زن جوانی بوده که از روانپریشی (سایکوزیس) شدید رنج میبرد. ذهن وی مملو از تفکرات و احساساتی بوده که او را به واسطه ترس و نگرانی فلج میکنند. صداهای درونی مثل طاعونی در هر لحظه از بیداری سنوئا حضور داشته و خیالات تاریک و پیچیده ذهن او را بمباران میکنند.
هر چند در طول داستان، توصیف میشود که سنوئا چیزی بیشتر از بیماریش را دارد. وی با تاریکیی نفرین شده است که تمامی افراد پیرامونش را تنبیه میکند، از این رو پدرش او را در خانه نگه داشته تا سنوئا را امن نگه دارد. مادر سنوئا نیز توسط تاریکی لمس شده بود، و به سنوئا گفته میشود که مادرش کارهای وحشتناکی انجام داده و نهایتا برای نجات دادن افرادی که بیش از اندازه به او نزدیک میشدند، جان خود را میگیرد. قدرت سنوئا، که از تاریکی نشأت گرفته، او را با دنیای مردگان هماهنگ میکند، از این رو دیگران میترسند که همانند مادرش از او نیز اعمال وحشتناکی سر بزند.
هرچند، سنوئا باور دارد که میتواند کارهای بیشتری انجام دهد، که میتواند بهتر باشد، به همین دلیل او هر از چندگاهی از خانه بیرون رفته تا مردم را تماشا کند، و اینگونه با دیلیین (Dillion) آشنا میشود. جنگجوی جوانی که شخصیت اصلی را چیزی بیشتر از ننگهای پیرامون او دیده و عاشق سنوئا میشود. البته با داشتن عنوانی چون Hellblade (تیغه جهنم)، مطمئنا میدانید که قرار نیست همه چیز خوش و خرم باشد، و دیدار این دو قلب جوان قبل از وقایع Hellblade: Senua’s Sacrifice رخ میدهد. این تراژدیی بوده که همه چیز را آغاز کرده و بازیکنان را در دنیای تاریک و پیچیده بازی قرار میدهد.
دیلیین و طاعون
در حالی که ملاقات با دیلیین بدون شک نقطه روشنی در دنیای اغلب تاریک سنوئا بود، آفتی از راه رسیده تا تمام خوشحالی او را از بین ببرد. پس از مدتی، طاعونی در روستای او سرایت کرده و به آرامی جان تعداد بیشماری از اعضای قبیله او، از جمله پدر دیلیین را میگیرد. مرگ پدرش خشم بزرگی در دیلیین ایجاد نمود، به صورتی که حتی او، تنها پرتوی نور سنوئا در دنیایی از ترس و تنهایی، با سنوئا به عصبانیت رفتار کرد. پس از مرگ دیلیین، سنوئا تنها میتوانست به عشق از دست رفتهاش فکر کند و اینکه چگونه خشم دیلیین، باعث عذاب روح او خواهد شد.
سنوئا که باور دارد دلیل این طاعون او و نفرینش بودند، خود را مقصر مرگ عشقش دانسته و میخواهد تا روح او را نجات دهد. با داشتن این هدف در ذهنش، سنوئا به سمت هیلهایم (Helheim)، یعنی دنیای مردگان که اکثر ما با نام جهنم میشناسیمش، حرکت میکند. سنوئا باور دارد که میتواند در این تاریکترین و داغترین گوشهی جهان، روح دیلیین را پیدا کرده و او را از عذابی که بر او نازل شده نجات دهد. Hellblade: Senua’s Sacrifice با قرار گرفتن اولین قدم شخصیت اصلی در سواحل هیلهایم آغاز شده و دقیقا اینجا است که همه چیز عمیق میشود.
هیلهایم شخصی سنوئا
حال شاید با خود فکر کنید که سنوئا چگونه توانست وارد جهنم شود. در حالی که بازی اشاراتی به تواناییهای ماورای طبیعی دارد، شما همیشه میتوانید بگویید که یک چیزی درست نیست. در لحظات استفاده از قدرت، تصاویر صحنه معمولا کج و تحریف میشوند، به گونهای که انگار خود سنوئا به زور این واقعیت را ایجاد کرده و به صورت بسیار شدیدی با محیطهای پیرامون در تضاد میباشد. خب این موضوع به این خاطر بوده که دقیقا همین اتفاق در حال رخ دادن است. هیچ یک از چیزهایی که میبینید واقعیت نداشته اما این بدین معنی نیست که آنها خطری برای شما ایجاد نمیکنند.
همانطور که پیش از این اشاره داشتیم، سنوئا از روانپریشی شدید رنج میبرد که باعث شده تا تفکرات و ترسهای او، حداقل برای خودش، به واقعیت تبدیل شوند. در حالی که برای دنیای بیرونی هیچ یک از آنها وجود خارجی ندارند، برای سنوئا آنچنان قدرتمند بوده و او به اندازهای به آنها باور دارد که میتوانند باعث مرگ او شوند. هیولاهای فرستاده شده برای شکار سنوئا ساخته ذهن او هستند، موانع ایجاد شده بر سر راه او نیز به همین صورت. هرچند هیچ یک از این موارد اتفاقی نیستند، هر یک هدفی داشته و نشان دهنده بخشهای خاصی از شخصیت او میباشند. آتش نشان دهنده دردی بوده که باعث ترس و عدم اعتماد سنوئا شده است، توهماتش نشانگر عدم اعتماد به نفس او بوده و تاریکی بیانگر ناشناختههایی میباشد که سنوئا میداند باید از آنها عبور کند. اما او چنان حس قویی نسبت به آنها دارد که هر یک بسیار واضح و آشکار به صورت مراحلی که ما بازیکنان در آنها به جستجو میپردازیم، تجلی مییابند.
والریون (Valravn)، یکی از اولین باسهای که با او روبرو میشوید، استاد ایجاد توهم بوده، و سنوئا را مجبور میکند تا ورای فریبهای ایجاد شده توسط ذهن خودش را ببیند. بخش عظیمی از تمرکز این قسمت از بازی بر روی تمرکز میباشد. این ذهن سنوئا بوده که در حالی که باید با تمام وجود با کابوسهای زنده خود مبارزه نماید، هنوز سعی دارد تا او را در مسیر صحیح راهنمایی کند. سرتر (Surtr) نیز کاملا مشابه این مورد است، او همه چیز را پیرامون سنوئا میسوزاند و او را مجبور میکند تا با تجربه یک شکست بسیار بزرگ، از ترس درد کشیدن رهایی یابد.
جالب است که ببینیم چگونه کل این موارد، چه خوب چه بد، از خود سنوئا نشأت میگیرند. هرچند بخشی از آنها به لطف دیلیین است. دیلیین چیزی را به سنوئا یاد داد که مدتها قبل پدرش به او آموخته بود، قویترین نبردها در ذهن آدم اتفاق میافتند. این تم داستانی در تمام بخشهای بازی وجود دارد، اما این موضوع در بخشی از بازی کاملاً آشکار میشود که هیچ نبردی در آن رخ نمیدهد: چالشهای اودین (Odin’s Challenges).
چالشها و درسهای آنان
تقریبا در میانه بازی Hellblade: Senua’s Sacrifice، شخصیت اصلی شمشیر خود را از دست داده و از لحاظ فیزیکی بیدفاع میشود. بجای آن که سریعا یک سلاح دیگر پیدا کند، وقت آن رسیده تا ذهن سنوئا او را مورد آزمایش قرار داده و چشمان او را بر روی چیزی که واقعا مهم است باز نماید. این موضوع با پدیداری تصویری خیالی از دیلیین که غرق در نور بوده اتفاق میافتد، که سنوئا را در انجام پازلهایی که او را در مقابل خود او و زندگیش قرار میدهند، راهنمایی میکند.
در مجموع چهار چالش وجود داشته که هر یک ارائه دهنده درس جدیدی بوده که با حرکت سنوئا به سمت پایان بازی، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار هستند. بدون انجام این چالشها او هیچوقت برای کاری که باید انجام دهد آماده نخواهد شد، و از این رو یک سلاح جدید، گرمر (Gramr) افسانهای، پشت این چالشها قفل شده است. با کامل کردن هر چالش، سنوئا تکهای از این سلاح افسانهای را بدست آورده، تا نهایتا قابلیت روبرو شدن با قویترین شیاطین درونی خود را داشته باشد.
تکه هزارتو (The Labyrinth Shard) – این آزمونی در مورد اعتماد و تمرکز است. اعتماد در این بخش به باور سنوئا در دیلیین و پیروی از راهنماییهای صوتی او برای عبور از این هزارتو که تهدیدی مرموز در آن وجود دارد، باز میگردد. این آزمون برای سنوئا بسیار سخت بوده زیرا او دائماً صداهای بسیاری در ذهن خود دارد، اما تمرکز نقش کلیدی را در این بخش بازی میکند زیرا یکی از بزرگترین موانع سنوئا در طول بازی عدم تمرکز است. وی باید به سمت هدف خود حرکت کرده و سریعاً تصمیمگیری نماید در غیر این صورت خواهد مرد.
تکه برج (The Tower Shard) – برج در واقع یک دژ قدیمی است، هرچند خود دژ از اهمیت زیادی برخوردار نبوده، بلکه این نقش بسیار بزرگ گذشته در تجلی ترسهای سنوئا هستند که از اهمیت زیادی برخوردار میباشند. بسیاری از موانعی که شما در Hellblade: Senua’s Sacrifice با آنها روبرو میشوید، برگرفته از گذشتهای بوده که به سنوئا گفته شده اما خود او آنها را به یاد نمیآورد. هرچند اگر میخواهد به سمت جلو حرکت کند، سنوئا باید حقیقت نهفته در وجودش را باز نماید.
تکه مرداب (The Swamp Shard) – مرداب کوتاهترین آزمون بوده اما بر روی توهم و ترمیم تمرکز دارد. یکی از مواردی که در طول بازی با آن روبرو خواهید شد، آن بوده که سنوئا باید ورای چیزهایی که چشمانش به او نشان میدهند را دیده، که این موضوع به وی اجازه میدهد تا چیزهای شکسته شده، از جمله خودش را، ترمیم کند.
تکه نابینایی (The Blindness Shard) – ترس از یک خلاء تاریک و تهی یک ترس بسیار واقعی برای مردم زیادی بوده و مختص سنوئا نیست. ترس از تاریکی و ناشناختهها میتواند فلجکننده باشد، اما انسان باید شجاعت را یاد بگیرد و به خودش اعتماد کند، خصوصا هنگام جابجایی در این تاریکی. ترس و شک معمولاً به هنگام بازی کردن عنوان Hellblade: Senua’s Sacrifice، بر سر راه بازیکنان قرار میگیرند.
پس از کامل کردن این آزمونها گرمر در دست سنوئا قرار داشته و حال چشمان او بر حقایق بسیاری باز شدهاند.
خانواده سنوئا
در طول بازی هر از چندگاهی به خانواده سنوئا اشاره میشود، اما بعد از تمام چالشها بوده که بازی کاملاً به حقیقت پشت آنها خواهد پرداخت. اوایل بازی میفهمیم که مادر سنوئا نیز توسط تاریکی «نفرین» شده و صداها را میشنید. گفته میشود که وی جان خود را گرفته زیرا از آسیب رساندن به اطرافیانش خسته شده بود.
پدر سنوئا، برای محافظت از او، سنوئا را به صورت یک فرد منزوی در خانه زندانی کرده و از سایر روستاییان دور نگه میداشت. او معمولاً سنوئا را درون یک سیاهچال قرار میداد، مکانی بسته و پر از نوشتههای مرموز، که بدون شک بیانگر تمایلات دینی او بودند. شاید شما با خود فکر کنید که «آیا میتوان او را سرزنش کرد؟» هرچند با پیشروی در بازی، و خصوصاً پس از انجام چالشها، مشخص میشود که این خاطرات آنچنان هم دقیق نیستند. حال که ابهام موجود در ذهن سنوئا در حال از بین رفتن است، ما حقیقت را در مورد والدین او متوجه میشویم.
مادر سنوئا نیز از صداها و یک تاریکی (که دیگران به آن باور داشتند) رنج میبرد، و واقعاً نیز مرده است. هرچند، او خودکشی نکرده بود. روستا او را به عنوان یک جادوگر سوزانده بود و این پدر سنوئا بوده که روستاییان را در انجام این عمل رهبری میکرد. پدر سنوئا یک آدم مذهبی متعصب بوده که برای بیرون کردن تاریکی از وجود زنش عادت داشت او را کتک بزند و هنگامی که بیماری همسرش – برای اینکه این موضوع واقعاً یک بیماری بوده، نه یک نفرین یا جادوگری – از بین نرفت، او همسرش را نفرین کرده زیرا این خواسته «خدایان» بود و سپس ذهن سنوئا را چنان پیچ و تاب داده که باور کند این کارها همگی تقصیر مادر او بوده، که توضیح میدهد چرا سنوئا با وجود آنکه در بچگی حقیقت را مشاهده نموده بود، هنوز باور داشت که مادرش خودکشی کرده است. سوزانده شدن مادرش همچنین دیدن آتش توسط بازیکنان در طول بازی را منطقی میکند زیرا این موضوع آغازگر عذاب سنوئا بوده، و همچنین افراد مبتلا شده توسط طاعون نیز آتش داده میشدند. آتش سنوئا را در طول زندگیش دنبال نموده و (از ترس) او را فلج کرده است.
زمانی که پدر سنوئا از ماجرای دیلیین آگاه شد، او بار دیگر ذهن سنوئا را از شک پر نموده، دختر خودش را بیش از پیش مورد آزار قرار داد، و باعث شد تا روستاییان باور کنند که دختر او شیطانی است. به همین دلیل بود که دیلیین پس از مرگ پدر خودش نسبت به سنوئا با پرخاشگری رفتار نمود، زیرا سخنان رهبر مذهبی روستایشان یعنی پدر سنوئا را باور کرده که دخترش آورنده درد برای همگان است. پدر سنوئا نمیگذاشت سنوئا بدون او خوشحال باشد، اجازه نمیداد تا او راه خود را به سوی بهبودی پیدا کند، موضوعی که سنوئا بالاخره در حال درک آن است.
پدر سنوئا بسیار بیشتر از مادرش بر روی زندگی او تاثیر داشت، وی تمام افکار او را خراب نموده، و درک این موضوع باعث میشود تا دنیا و صداهای درونی سنوئا قابل درکتر باشند.
حقیقت هیلهایم و صداها
همانطور که پیش از این اشاره شد، هیلهایم در واقع همان جهنم است. در اساطیر اسکاندیناوی، هیل (Hel) مکانی در نایفلهایم (Niflheim) (دنیای تاریکی) بوده که نقش دنیای مردگان را دارد، جایی که در آن اموات به ملاقات هیل (Hel) (که در برخی جاها، از جمله داستان Hellblade، با نام هیلا شناخته میشود) رفته و با سرنوشت خود روبرو میشوند. نباید این مکان را با والهالا (Valhalla) اشتباه گرفت، که مکان دیگری برای مردگان است اما انحصاراً برای قهرمانان و افراد کشته شده در نبرد استفاده میشود. بجای آن هیل مکانی برای تاریکی و عذاب بوده، و بسته به راوی داستانهای آن، مملو از شکنجه و درد است.
واقعیت سنوئا حقیقتاً میتوانست هر حالتی به خودش بگیرد، اما از آنجایی که او توسط پدرش، یک متعصب مذهبی که اغلب در مورد هیلهایم و خطر تاریکی صحبت میکرد، مورد آزار و سو استفاده قرار گرفته است، از این رو طبیعی بوده که ذهن سنوئا جهنم شخصی او را به عنوان تصویری از هیلهایم (که خود در واقع جهنم است) درست کند. تاریکیی که سنوئا در مورد آن شنیده بود غالباً در این دنیا نیز تجسم یافته و اکثر اوقات هیچ حالت خاصی ندارد، زیرا توضیحات و شنیدههای او در مورد تاریکی نیز مبهم بودند. این حقیقت که او با خدایان و سایر موجودات اساطیر اسکاندیناوی مبارزه میکند، پشتیبان این موضوع میباشد، همچنین نوشتههای باستانی که سنوئا در طول بازی میبیند شباهت بسیار زیادی به نوشتههایی داشته که در دوران بچگی توسط آنها محاصره شده بود، و درک این نوشتهها حقایق جدیدی را بر روی سنوئا میگشایند.
صداها نیز الگو گرفته از دوران سنوئا با پدرش هستند. با این وجود، جالب است بدانید که بسیاری از آنها صدای خود سنوئا میباشند، حتی آنهایی که شاید فکرش را نکنید. صداهای زنانه (چه آنهایی که او را آرام میکنند و چه سایر صداها) هر دو ضمیر ناخودآگاه سنوئا بوده که براساس ترس، شک و خواستههای او، سنوئا را به جهتهای مختلف کشیده و هل میدهند. هرچند، دو صدای مردانه نیز وجود داشته (البته بدون احتساب صدای دیلیین، که کاملا مشخص بوده – البته آن هم باز زاده خیالات سنوئا است) که شما گاهی اوقات به هنگام بازی خواهید شنید. یکی از آنها، صدایی که غالباً شکسته شکسته میشود، بخش تاریکتر و جسور سنوئا است. بیشتر اوقات (این صدا) او را مجاب به انجام کاری کرده که خود سنوئا فکر نمیکند قابلیت انجام آن را دارد، مانند عبور از تاریکی یا کشتن یک دشمن بسیار بزرگ. صدای نرم و وسیعتر متعلق به پدر او بوده، یا حداقل تصوری که سنوئا از سخنان پدرش دارد. این صدا است که به او میگوید امیدی وجود نداشته و او را وادار میکند تا خودش را مقصر اتفاقات رخ داده بداند و از مشاهده واقعیت دوری کند.
هر صدا بخشی از ذهن خرد شده سنوئا بوده اما تمامی آنها در کنار یکدیگر عمل کرده تا قالب شخصیت او را به وجود آورند. هرچند، برای رسیدن به اهداف خود، سنوئا باید آنها را ساکت نموده، و برای پیشروی تنها به صدای واقعی خود گوش فرا دهد. تنها پس از آن است که سنوئا میتواند با هیلا روبرو شود، الهه دنیای مردگان، کسی که روح دیلیین را عذاب میدهد.
روبرویی با هیلا (Hela)
هیلا، فرمانروای هیلهایم، آخرین مانع در سر راه سنوئا بوده که باید از آن عبور کند. وی دختر لوکی (Loki) میباشد، شخصی که اکثراً به لطف داشتن دانش در رابطه با اساطیر اسکاندیناوی یا مطالعه کامیکهای مارول (Marvel)، او را با نام خدای حقهبازی یا خدای شرارت میشناسند. در طول بازی، هیلا به عنوان شخصی شرورتر از پدرش توصیف میشود، او از ضعف دیگران سو استفاده نموده و به صورتی ظالمانه بر دنیای مردگان حکمرانی میکند. از میان اشخاص وارد شده به دنیای مردگان هیچ یک حق خروج از آن را نداشته و هیلا اطمینان حاصل مینماید که همگی به سرنوشتی که لیاقتش را دارند برسند.
مبارزه با هیلا از تمامی مبارزات بازی جالبتر است. البته آنچنان دشوار نیست، زیرا هر چه نباشد شما سلاح افسانهای گرمر را دارید، که با افزایش قدرت سنوئا به او اجازه داده تا لشکریان بیشماری از دشمنان را شکست دهد. نکته جالب آن بوده که شما با هیلا مبارزه نخواهید کرد. هیلا آنجا ثابت نشسته و هر از چند گاهی با صدای پدر سنوئا او را مسخره کرده و به او میگوید تا تسلیم شود. اما هیلایی که شما با او روبرو خواهید شد تنها تجلی یک شخصیت نیست، وی تجلی چندین شخصیت میباشد. او به شما میگوید تا تسلیم شوید، قبول کنید هیچی نیستید، اینکه ارزشی ندارید، نمیتوانید بجنگید و موارد مشابه. اما تمامی این سخنان با نیت بدی گفته نمیشوند.
هیلا در واقع ریشه روانپریشی سنوئا میباشد. او تمام چیزهایی بوده که سنوئا میداند و به او آموخته شده، که حال در قالب یک کابوس شکل گرفته است. وی میداند که سنوئا به چه چیزی نیاز دارد، اما در عین حال بلد است چگونه او را فلج نماید، وی سنوئا را مجبور کرده تا برای به بدست آوردن موفقیت بیرونی، ابتدا به درون خود بنگرد. در طول این نبرد سنوئا مجبور میشود تا با هر چیزی غیر از هیلا مبارزه کند. تمامی دشمنانی که در طول بازی با آنها روبرو شده، همه باسهای که پیش از این شکست داده است. و هیلا نیز فقط مشاهده میکند که سنوئا چگونه به تنهایی این کارها را انجام میدهد. سنوئا برای اینکه به تنهایی بتواند با آخرین هیولای پیش رویش مبارزه کند، تمامی صداها را پشت سر خود رها نمود. با استفاده از اراده و خواسته خود قدم در این سرزمین پیچ و تاب خورده، مملو از سایهها و مرگ نهاده است.
اما در انتها سنوئا موضوعی را متوجه میشود. او باید یک فداکاری انجام دهد، و در ذهن او این فداکاری جان خود سنوئا میباشد. در حالی که تیغهها به سمت بدن او میآیند، سنوئا دست از مبارزه کشیده و غرق در خون و پوسیدگی نقش زمین میشود. زمانی که هیلا کنار او زانو میزند، سنوئا او را نفرین نموده و میگوید که از او نمیترسد. اما پس از آن شروع به التماس نموده، و میگوید که حاضر است تا خودش را به خاطر روح عشقش دیلیین تسیلم کند. طوفانی از احساسات ذهن سنوئا را پاره پاره کرده تا آن که نهایتاً هیلا جان او را گرفته، و در آن لحظه ما به بیرون از هیلهایم منتقل میشویم.
پایان
در انتها شما چیزی که به نظر میرسد بدن بیجان سنوئا باشد را بر روی زمین مشاهده میکنید، در حالی که هیلا جمجمه دیلیین را برداشته و تا لبه یک سکوی چوبی راه میرود. با نگاه کردن به چشمان مرد جوانی که حتی درون تاریکی نیز روشنایی را میدید، اشکها بر روی صورت او سرازیر شده و سپس بدون هیچ هشداری جمجمه را از پرتگاه پایین انداخته، تا دیگر هیچکس او را نبیند. زمانی که دوربین دوباره بر روی هیلا باز میگردد، میبینیم که بجای او سنوئا ایستاده است. سنوئا بالاخره گذشته خود را رها نموده و پس از برداشته شدن این بار از روی دوش او، سنوئا که آسیبها زیادی دیده اما هنوز شکست نخورده، به دنیای واقعی برگشته است.
صداها بازگشتهاند اما دلیلش آن است که آنها بخشی از سنوئا میباشند. بیماری او به صورت معجزه آسایی درمان نشده است، رخ دادن چنین اتفاقی واقعگرایانه نبود، اما سنوئا قدرت این را پیدا کرده که بهتر عمل کند. سنوئا میگوید که پیشتر این شروع او بوده است، اما حال نمیتواند چیزی ورای آن را ببیند، او یک ماجراجویی جدید را آغاز نموده، ماجراجویی که امیدوار است پس از فقدان و دردی که تحمل کرده، حال در آن بتواند خودش را پیدا کند. با بدست آوردن حقیقت و پذیرفتن اتفاقات رخ داده، که هر دو به او در پشت سر گذاشتن جهنم یاری رساندند، او به زندگی خود ادامه میدهد، همانطور که افراد بسیار زیاد دیگری به صورت روزانه این کار را میکنند.
با وجود آنکه بسیار ساده و آسان به نظر میآمد، سنوئا اجازه نداد تا روانپریشیش او را کنترل کند. پس از میل شدیدش برای تسلیم شدن، پس از مدتها نادیده گرفتن حقیقتی که پیش روی او قرار داشت، وی درد را قبول نموده و در نتیجه خود واقعیش را قبول کرده و به درون خود تمرکز نمود. به عنوان خالق جهنم شخصیش، او نقش هیلا، دشوارترین رقیبش را برعهده گرفت، و این موضوع برای اشخاص بسیار زیادی صدق میکند. ما خودمان دشوارترین موانع در سر راهمان میباشیم. اما ما میتوانیم بر آنها پیروز شویم، هر چقدر هم که این موانع ترسناک و غیرقابل عبور به نظر برسند.
قبل از اتمام بازی، سنوئا از ما میخواهد تا او را دنبال کنیم، تا سفر او در حالی که قویتر شده و چیزهای جدیدی میآموزد را ببینیم. آینده قهرمان ما روشن به نظر میرسد.
پایان مخفی
برای بازیکنانی که وقت خود را در راه یافتن تمامی ۴۴ سنگ افسانهای در طول بازی صرف کردند، پایان این عنوان کمی طولانیتر خواهد بود. در صورتی که شما تمامی این سنگها را جمعآوری کنید، در پایان بازی یک صحنه اضافی مشاهده خواهید نمود که قبل از روبرویی با هیلا رخ داده اما هنوز بخشی از سکانس پایانی است.
دروث (Druth)، مردی بوده که به واسطه تعریف کردن داستانهای هر سنگ افسانهای برای سنوئا پس از بازگشایی هر یک، سنوئا را در سفرش همراهی میکند. دروث خود را یک جنگجو معرفی نموده، کسی که هنگام هجوم متجاوزین جلوی آنها ایستاده و در این راه جان خود را از دست داده است، هرچند پیش از مبارزه با هیلا او حقیقت را به سنوئا میگوید. وی آدم شجاعی نبوده، بلکه یک ترسو است. او قصد داشت تا کار درست را انجام دهد، فکر میکرد که دانش و نیت خیرش به مردم قبیلهاش کمک میکنند، اما در عوض باعث شدند تا او به یک برده تبدیل شود. وی که تحمل چنین سرنوشتی را نداشت، مردم خود را فروخته و متجاوزین را به سوی گنجهایی که به دنبالشان بودند هدایت نمود و باعث شده تا افراد قبیلهاش اسیر و به عنوان برده فروخته و کشته شوند. هرچند، طی این مکالمه یک موضوع دیگر نیز بیان میشود.
مردی سیاهپوش از روستای سنوئا آمده و مشتاقانه قبیلهای را فروخت. وی مردم خودش را در ازای یک مسیر امن معامله کرد. پس از آنکه مدت زمان کوتاهی بعد از این صحنه پدر سنوئا را میبینیم، احتمال آن بسیار زیاد بوده که آن مرد همان پدر سنوئا باشد که مردم خودش را فروخته است. هر چه نباشد، پدر سنوئا کسی بوده که بدون هیچ تعللی زن خود و مادر بچهاش را زنده زنده آتش زد. هرچند صحبتهای دروث تأثیرات بیشتری بر روی سنوئا داشته است. دروث میگوید که غالباً افرادی که از همه به ما نزدیکتر هستند بیشترین آسیب را به ما وارد میکنند، که این جمله باعث میشود تا سنوئا خاطرات مرگ مادرش را به یاد بیاورد. پس از آن بوده که سنوئا از سو استفاده پدرش آگاه شده و تصمیم گرفته تا خود کنترل اوضاع را در دست بگیرد.
داستان عنوان Hellblade: Senua’s Sacrifice در اینجا به پایان میرسد. امیدواریم از خواندن داستان زیبای این بازی لذت برده باشید. برای خواندن داستان سایر بازیها در آینده با ما در پیکسل آرتس همراه باشید.
عالی
Moooo
یه بازی فوق العاده با داستان تاثیر گذار و خیلی عمیق و گیم پلی بسیار متفاوت👌
از دستش ندید به هیچ عنوان
دمت گرم داش حال کردم ، خسته نباشی
اتفاقا نسخه دو بازی هم خیلی قشنگه داستان اونم بذارید لطفا
نقد تمیزی از داستان بازی بود ، خسته نباشید
فوقالعاده نقد کردید داستان بازی رو. شدیدا ازتون ممنونم بهخاطر همچین نقد زیبایی.