داستان بازی Uncharted 2: Among Thieves هرآنچه که باید از اتفاقات دومین قسمت سری بازیهای آنچارتد بدانید را به شما میگوید. بازی Uncharted 2: Among Thieves، یک بازی اکشن/ماجراجویی است که توسط Naughty Dog توسعه یافته و Sony Computer Entertainment، این عنوان را به طور انحصاری در تاریخ اکتبر ۲۰۰۹ برای پلی استیشن ۳ منتشر کرده است. Uncharted 2: Among Thieves، دنبالهای برای بازی Uncharted: Drake’s Fortune 2007 (داستان این نسخه را از اینجا مطالعه کنید) است.
در ادامه، با پیکسل آرتس و روایت داستان Uncharted 2: Among Thieves همراه باشید.
داستان Uncharted 2: Among Thieves، دو سال پس از وقایع Uncharted: Drake’s Fortune و همچنین ۲ سال قبل از Uncharted 3: Drake’s Deception اتفاق می افتد.
روایت Uncharted 2: Among Thieves 2، با نقل قول جملهای منسوب به مارکو پولو (Marco Polo) آغاز میشود: “من نیمی از آنچه را که دیدم بازگو نکردم، زیرا میدانستم که کسی باور نمیکند”. داستان Uncharted 2: Among Thieves 2، پیرامون سفر دریایی مارکو پولو از چین در سال ۱۲۹۲ میچرخد. مارکو پولو، پس از گذراندن تقریبا ۲۰ سال در دربار امپراتور مغول، کوبلای خان (Kublai Khan)، با تعداد چهارده کشتی و بیش از ششصد مسافر شروع به حرکت میکند اما وقتی که یک سال و نیم بعد به ایران میرسد، از آن تعداد تنها یک کشتی و هجده مسافر باقی میماند. مارکو پولو هرگز افشا نکرد که چه اتفاقی برای کشتیهای گمشده و مسافران مفقود افتاده است.
داستان با صحنه زخمی شدن نیتن دریک (Nathan Drake) که از خواب بیدار میشود و خود را درون قطاری میبیند که از بالای صخرهای آویزان شده است و و او نیز، زخمی خونین در ناحیه معده خود دارد، شروع میشود. از طریق فلشبکها، مشخص میشود که هری فلین (Harry Flynn)، همکار سابق و کلویی فریزر (Chloe Frazer)، دوست دختر قدیمی او، به دنبال فردی برای سرقت یک چراغ نفتی مغولستانی از موزه شهر استانبول ترکیه هستند. نیتن وقتی میفهمد که این چراغ نفتی ممکن است به گنج ناوگان گمشده مارکو پولو مربوط باشد و نشانههایی از آن با خود به همراه داشته باشد، این کار را میپذیرد. هری و دریک، چراغ نفتی را در اختیار میگیرند و متوجه وجود نقشهای در آن میشوند که نشان میدهد ناوگان گمشده مارکو پولو، از شهر اسطورهای شامبالا (Shambhala) _ که به نام شانگری لا (Shangri_La) شناخته شدهتر است _ قبل از اینکه زیر سونامی در بورنئو (Borneo) فرو رود، یک سنگ سینتامانی (Cintamani Stone) را منتقل میکردند. با به دست آوردن نقشه، فلین نیتن را دچار دردسر میکند و او را جا میگذارد؛ در نتیجه، او دستگیر و مدت سه ماه را در زندان سپری میکند. کلوئی که ادعا میکند از خیانت فلین اطلاعی نداشت، از ویکتور سالیوان (Victor Sullivan)، دوست دریک کمک میگیرد تا آزادی او را تضمین کند.
نیتن و سالیوان، فلین و رئیس او، زوران لازارویچ (Zoran Lazarević)، _ جنایتکار جنگی صربستانی که تصور میشود مرده است _ را تا بورنئو دنبال میکنند. با کمک کلوئی که در اردوگاه لازارویچ کار میکرد، آنها متوجه میشوند که ناوگان از دست رفته مارکو پولو، در واقع هرگز سنگ سینتامانی را به همراه نداشت. آنها مقبرهای را پیدا میکنند که حاوی اجساد مسافران ناوگان پولو است. همچنین آنها یک فوربای تبتی (Tibetan Phurba) _ نوعی خنجر کوچک تاریخی و عتیقه متعلق به منطقه تبت _ و نامهای از پولو را مییابند که در آن میگوید سرنخ بعدی در شهر کاتماندو (Kathmandu) کشور نپال، در یک معبد قرار دارد. فلین و افرادش به زودی درون مقبره ظاهر میشوند و نامه را به چنگ میآورند؛ اما نیتن و سالیوان با پرشی از صخره به درون رودخانه، فرار می کنند.
در حالی که سالیوان به این نتیجه میرسد که تلاش بیشتر بسیار خطرناک است، تصمیم به عقبنشینی میگیرد، اما نیتن و کلوئی، در حالی که ارتش مزدور لازارویچ در حال ویران کردن شهر هستند، به کشور نپال میروند و به دنبال معبد مورد نظر میگردند. نیتن و کلوئی پس از فرض کردن این مسئله که معبد مخصوص، با یکی از نمادها و یا علامتهای فوربای تبتی مزین شده است، از پشتبام یک هتل محلی، منطقه را بررسی کرده و مکان آن معبد را پیدا میکنند.
در راه معبد، نیتن و کلوئی با النا فیشر (Elena Fisher) و فیلمبردار او جف (Jeff) که در حال ردیابی لازارویچ هستند تا ثابت کنند او هنوز زنده است، برخورد میکنند. النا سوال میکند که چرا لازارویچ به دنبال سنگ است، در حالی که هیچ نیازی به پول ندارد. نیتن و کلوئی معبد را زیر و رو میکنند و از روی شواهد و مدارک متوجه میشوند که سنگ و شامبالا در منطقه هیمالیا قرار دارند. هنگام خروج از معبد، نیتن و کلوئی درون کمین نیروهای لازارویچ داخل معبد گیر میکنند. آنها خود را به ورودی معبد میرسانند تا جف را که تیر خورده و زخمی شده است را نجات دهند. علیرغم اصرار کلوئی برای رها کردن جف، نیتن به او کمک میکند و تا زمانی که توسط نیروهای مزدور دستگیر شوند، ادامه میدهد. کلوئی، با اکراه اسلحه خود را به سمت جهت حرکت نیتن میگیرد تا او را پوشش دهد؛ اما پس ورود به یک اتاق، لازارویچ جف را اعدام میکند و نقشه نیتن به علاوه مسیرهای منتهی به شامبالا را به دست میآورد. لازارویچ به فلین دستور میدهد که نیتن و النا را بکشد، اما این دو از اسارت فلین و نیروهای لازرویچ فرار میکنند.
النا انگیزههای نیتن را برای نجات کلویی زیر سوال میبرد، اما در نهایت تصمیم میگیرد که به نیتن کمک کند. آنها با هم برنامهریزی میکنند که به وسیله یک ماشین جیپ، که توسط النا رانده میشود، سوار قطار لازارویچ شوند. نیتن با کمک النا، با موفقیت به قطار میرسد، وارد آن میشود و مجبور میشود که با گروهی از سربازان لازارویچ بجنگد، از حمله دو فروند هلیکوپتر جان سالم به در ببرد و همچنین با ستوان درازا (lieutenant Draza) که فوربای تبتی را در اختیار دارد، مبارزه کند. دریک، سرانجام خنجر تبتی را پس از یک مبارزه تن به تن سنگین با درازا پس میگیرد. کمی بعد درازا مجدد به هوش میآید و سعی میکند که دریک را بکشد، اما توسط کلوئی کشته میشود؛ اما کلوئی که از اینکه نیتن کمی قبل النا و جف را با خود همراه کرده ناراحت است، از رفتن و همراهی مجدد با او امتناع میکند. در همین حین که این دو با هم بحث میکنند، فلین سر میرسد و به شکم نیتن، گلولهای شلیک میکند. سپس کلوئی روبهروی فلین میپرد و به نیتن فرصتی میدهد تا بدود و فرار کند. با حواسپرتی فلین، سربازان لازارویچ تا زمانی که نیتن در یک نقطه گیر نیفتد، او را تعقیب میکنند. نیتن نیز بدون هیچ گزینه دیگری برای تصمیمگیری، به مجمعی از مخازن گاز پروپان شلیک میکند که باعث انفجار شدیدی میشود و افراد فلین تماما کشته میشوند و همچنین، نیمی از قطار جدا شده و به داخل صخره پرت میشود.
در این صحنه، فلشبکها به اتمام میرسند و بازی به زمان حال و نقطه ابتدایی بازی، یعنی لحظه پس از انفجار قطار باز میگردد. نیتن زخمی، از قطار فرار میکند و در طوفان برفی حرکت میکند و قبل از بیهوش شدن کامل، فوربای تبتی را از میان خرابهها پیدا و بازیابی میکند. او پس از بیهوشی، در یک روستای تبتی بیدار میشود؛، جایی که دوباره با النا متحد میشود و با مردی آلمانی به نام کارل شفر (Karl Schäfer) آشنا میشود. شفر به نیتن میگوید که فوربای او، در واقع کلید یافتن شامبالا است، اما نیتن به او میگوید که دیگر علاقهای برای یافتن آن ندارد. شفر در جهت متقاعد کردن نیتن برای جستجوی مجدد، او را پیش رهبر دهکده، تنزین (Tenzin) میفرستد تا بتوانند بقایای دستهای از نیروهای اعزام شده خود را که ۷۰ سال پیش به دنبال همین شامبالا و سنگ بودهاند را پیدا کنند. نیتن و تنزین هنگام عبور کردن از چندین غار به همپیوسته، به یک معبد باستانی پر از موجودات شبیه به یتی (Yeti) بر میخورند و متوجه میشوند که نیروهای شفر که همگی از اعضای اس اس نازی (SS Nazi) بودهاند، در طول یک سفر آننربه (Ahnenerbe) _ بخشی از مکاتب فکری نازیها و رایش آلمان گذشته _ بودهاند و آنها در راه محافظت از جهان در برابر قدرت این سنگ کشته میشوند. نیتن و تنزین برمیگردند و متوجه میشوند که نیروهای لازارویچ در حال حمله به روستا هستند. النا به نیتن میگوید که دلیل این حمله لازارویچ به روستا، در واقع همین زوج هستند. تنزین و نیتن برای مبارزه برای روستا میروند، اما در این راه با یک تانک جنگی روبهرو میشوند.
پس از ایمنسازی روستا و بیرون راندن نیروهای لازارویچ، نیتن و النا متوجه میشوند که شفر به همراه فوربای تبتی دزدیده شده است. آنها کاروان لازارویچ را تا یک عبادتگاه متروکه تعقیب میکنند، سپس با آنها در لبه صخرهای مبارزه میکنند و این باعث انفجار شدید کاروان میشود. آنها سرانجام از طریق شکاف کوهها وارد میشوند و شفر را در حالتی بسیار زخمی و مجروح پیدا میکنند. شفر به نیتن میگوید که باید سنگ سینتامانی را نابود کند؛ سپس، شفر تسلیم زخمهایش میشود و میمیرد. بعد از مرگ شفر، نیتن به النا میگوید که قصد دارد به جستجوی خود ادامه دهد. النا پیشنهاد میدهد که او و نیت از هم جدا شوند تا بتوانند سریعتر راه مخفی ورود به شامبالا را پیدا کنند؛ نیتن نیز با این پیشنهاد موافقت میکنند.
در حین جستجو، نیتن کلوئی را پیدا میکند که پس از عهد بستن با خود برای به زیر کشیدن لازارویچ، فوربای تبتی را به نیتن تحویل میدهد. نیتن و النا دوباره به هم میپیوندند و متحد میشوند و در نتیجه لازارویچ را شکست میدهند. سپس از فوربا برای باز کردن گذرگاهی مخفی به شامبالا در زیر عبادتگاه استفاده میکنند، اما در همین حین، لازارویچ دوباره آنها را دستگیر میکند و نیتن را مجبور میکند از بین النا یا کلوئی، یک نفر را انتخاب کند. اما نیتن وارد بازی لازارویچ نمیشود و به جای آن، با خواستههای او موافقت میکند و مجبور میشود که با فلین به گشت و گذار بپردازد تا مشکل باز شدن دروازه را حل کند. هنگامی که دروازه باز میشود، گروهان لازرویچ از سوی غارهای یخی توسط موجوداتی هیولا شکل مورد حمله قرار میگیرند، اما در نهایت لازارویچ موفق به کشتن تمامی آنها میشود. کمی بعد مشخص می شود که آن هیولاها، در واقع نگهبانان شامبالا هستند، توسط سنگ سینتامانی طراحی شدهاند و مانند هیولا لباس پوشیدهاند تا هرکسی که قصد تجاوز به حریم شهر شامبالا را داشته باشد، بترسانند. درست در زمانی که لازارویچ برای کشتن النا و نیتن آماده میشود ، کلوئی به طور ناگهانی مورد حمایت و حفاظت فلین قرار میگیرد، چند ثانیه بعد، موجی دیگر از هیولاهای نگهبانان شامبالا شروع به حمله میکنند و این اتفاقات، به کلوئی و آنها اجازه فرار میدهد.
نیتk با حرکت به سمت بالای معبد مرکزی، متوجه میشود که سنگ سینتامانی، در واقع یک سنگ کهربایی بسیار غول پیکر از جنس رزین آبی است که در یک درخت زندگیبخش بزرگ و ماقبل تاریخی جاسازی شده است. ارزش واقعی شامبالا، به شیره آبی رنگ این درخت است، زیرا هنگام استفاده آن، شیره باعث میشود فردی که آن را نوشیده است، تقریبا شکستناپذیر بشود. در حالی که آنها آماده میشوند تا به دنبال لازارویچ بروند، فلین که بسیار مجروح و زخمی است و زمان کمی تا مرگ دارد، سر میرسد و با یک نارنجک خود را منفجر میکند و النا را به شدت زخمی میکند. نیتن، النا را به دست کلوئی میسپارد تا او را تحت مراقبت بگیرد و خودش برای رویارویی نهایی با لازارویچ در منطقه درخت زندگی حرکت میکند. نیتن درست زمانی سر میرسد که لازارویچ شیره درخت را نوشیده است که این امر، او را تقریبا نابودناپذیر میکند، چون زخمها و جراحات جدید و قدیمی او را در کسری از ثانیه التیام میبخشد. نیتن چندین بمب رزینی انفجاری را درون درخت با استفاده از اسلحههای خود منفجر میکند. نیتن، لازارویچ را شکست میدهد و او را تحت ضرب و شتم کشندهای قرار میدهد. لازارویچ در نهایت توسط هیولاهای نگهبان کشته میشود. نیتن مجددا به کلوئی و النا میپیوندد و همراه آنها از شهر فرار می کند، زیرا طی چند دقیقه آینده، مجموعهای از انفجارها باعث از بین رفتن کامل شامبالا میشوند. هنگام خروج از شانگری لا، النا علائم حیاتی خود را از دست میدهد و نشانهها چندان امیدوار کننده به نظر نمیرسند. نیت از النا خواهش میکند که او را ترک نکند.
در حین بازگشت به روستا، کلوئی از نیتن میپرسد که آیا او واقعا النا را دوست دارد؟ نیتن نیز این قضیه را نفی نمیکند. کلوئی از نیتن خداحافظی میکند و سالیوان نیز النای بهبود یافته را به سمت نیتن هدایت میکند. در حالی که سالیوان به تعقیب کلوئی میپردازد، النا و نیتن بر سر قبر شفر ادای احترام میکنند و سپس یکدیگر را در آغوش میگیرند. نیتن و النا با هم به لبه صخره میروند و غروب خورشید را در بین کوهها تماشا میکنند.
عالی