ماجراهای The Last of Us Part II از زمان معرفی تا همین حالا که یک هفتهای از عرضهی بازی گذشته، تمامی ندارد. انواع و اقسام خبرها و اظهارنظرهای عجیب و غریب، همگی این چندوقت مخل اعصاب بودهاند. با این حال، اکنون که بازی در دستمان قرار دارد و بالاخره میتوانیم جدیدترین اثر ناتی داگ (Naughty Dog) را بازی کنیم، میتوان بهتر آن را قضاوت کرد. با بررسی The Last of Us Part II همراه پیکسل آرتس باشید تا ببینیم داغترین بازی این روزهای دنیای گیم چه در چنته دارد.
توجه: در این نقد و بررسی بخشهایی از بازی که البته مربوط به قسمتهای پایانی آن نیست، لو میرود. برای بررسی دقیقتر و بهتر بازی، بیان برخی نکات در مورد داستان و روایت بازی ضروری بود. اگر بنا به هر دلیلی تمایل ندارید که چیزی از بازی برای شما اسپویل شود، بیخیال خواندن این مطلب شوید.
در دنیای سیاهی زندگی میکنیم که بدبختی از گوشه و کنار آن بیرون میزند. در این کتمانی نیست. این اوضاع اسفناک مرزبندیهای جغرافیایی هم سرش نمیشود و در هر گوشهای از جهان، شاهد شعلهور شدن زبانههای این سیهروزی هستیم. در چنین اوضاعی که زنده ماندن هم کار بهشدت سختی برشمرده میشود، ناتی داگ (Naughty Dog) دست روی متفاوتترین مهرهی کارنامهی پربارش گذاشته است. در مورد The Last of Us صحبت میکنیم، همان فرنچایزی که با دیگر دستپختهای خوش رنگ و لعاب و پر از نشاط استودیوی سازندهاش تفاوتهای فاحشی دارد. در حالی که نسخهی قبلی هم توانسته بود نام خودش را بهعنوان یک نمونهی مرغوب شخصیتپردازی و روایت داستانی در دنیای گیم بر سر زبانها بیندازد، با دنبالهی این فرنچایز همهچیز رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است.
پنج سال از ماجراهای قسمت قبلی گذشته و «جول» و «الی»، به جکسون در ایالت وایومینگ نقل مکان کردهاند. یک جامعهی گرم و صمیمی از بازماندگان در این منطقه برقرار است و مردمان آن تا حد قابل قبولی، توانستهاند سبک زندگی قبل از شیوع آن بیماری کذایی را در آن پیادهسازی کنند. البته، هنوز هم مناطق اطراف جکسون مامن زامبیها (یا به قول خود شخصیتها، «آلودگان») است و سایهی دشواریهای زندگی در یک دنیای آخرالزمانی هنوز از سر این منطقه برداشته نشده.
در حالی که کم کم با دوستان الی از جمله «جسی» و «دینا» (که رابطهی الی با دومی فراتر از یک دوست معمولی است) آشنا میشویم، میتوان به وضوح دید که الی دیگر آن شخص سابق نیست و رابطهاش با جول هم به حاشیه رانده شده است. غم خاصی در چهرهی او نمایان است و انگار هنوز هم از این زندگی نسبتا آرام (در قیاس با چیزهایی که چند سال قبل تجربه کرده) راضی نیست. البته، الی بیچاره خبر ندارد که دست سرنوشت چه برای او مقدر کرده است. زندگی او زمانی مجددا دگرگون میشود که طی فعل و انفعالاتی، یکی از نزدیکاناش به قتل میرسد. الی، قسم میخورد که انتقام بگیرد و برای دنبال کردن رد افرادی که در کشته شدن یکی از نزدیکانش دست داشتهاند، راهی سیاتل میشود.
ناگواریهای ماجراجوییهای الی در سفرش به سیاتل هم ادامه دارد. در سیاتل جنگی میان دو گروه WLF و Seraphites بر سر منابع و زمینهای این شهر در جریان است و الی هم خود را در بحبوحهی نزاع میان این دو جناح پیدا میکند. انگار از آسمان بر سر او بلا نازل میشود. همهچیز، دست به دست هم میدهد تا الی خشنتر، خشنتر و خشنتر از گذشته شود. بالا گرفتن احساساتی چون انتقامجویی، نفرت و غضب بیش از هرچیز دیگری در بازی مشهود است. سیاتل انگار کورهای است که الی را تا مرز جنون پیش میبرد. الی با چند علامت سوال جدی در طول مسیر مواجه میشود. انتقامجوییاش مهمتر است یا جان دیگر اطرافیاناش؟ برای انتقامجویی تا کجا پیش خواهد رفت؟ در همین حال، با توجه به سیر وقایع داستانی، مخاطب هم با خود به این فکر میکند که اصلا انتقام الی را ارضا خواهد کرد؟ شخصیتپردازی بازی شاهکار است. اگر تغییری در ذهنیت کاراکترها ایجاد میشود، به خوبی برای آن زمینهسازی شده و هیچوقت چیزی تحمیلشده، سرسری یا عجولانه بهنظر نمیرسد. شما با شخصیتها همذاتپنداری میکنید، چرا که سازنده چنان جادویی با روند داستان و روایت کرده که شما مدام خود را در نقش شخصیتهای مختلف تصور میکنید و سعی بر این دارید تا خودتان را در آن موقعیت قرار دهید و به این فکر کنید که خودتان در شرایط مشابه، چه کار میکردید.
تمایل انسان به بقا، امری غیرقابلانکار است. این تمایل به بقا، در یک دنیای آخرالزمانی مثل دنیای The Last of Us Part II بیش از هر وقت دیگر ملموس است. در سرتاسر بازی، اعمالی از سوی شخصیتهای مختلف انجام میشود که سرچشمهاش فقط همان تلاش برای زنده ماندن است. در بخشی از بازی، شما باید در نقش یک شخصیت دیگر به نام «ابی» داستان را دنبال کنید. او، عضو همان گروه WLF است که کنترل بخشهایی از سیاتل را در دست دارند. با قرار گرفتن در نقش او، میتوانید زندگی روزمره گروهی که الی در طول ماجراهایش با تعدادی از آنها درگیر میشود را از نزدیک ببینید. بازی با این کار، به شما نشان میدهد که سفید و سیاه مطلق معنی ندارد. در The Last of Us Part II شما با این حقیقت روبرو میشوید که در زمانهای سخت، هر کسی به فکر خودش است. سازندگان از تمام ابزار ممکن استفاده کردهاند که بگویند همهچیز در این دنیا خاکستری است و اگر از چشم فرد مقابل به یک قضیه نگاه کنید، خیلی خوب متوجه میشوید که همیشه حق با شما نیست.
بازی دست روی تمهایی چون خشونت افسارگسیخته، تنهایی، بقا، نفرت و انتقام میگذارد و از تمام آنها برای شکل دادن هرچه بهتر یک روایت درست حسابی از یک داستان غمانگیز، استفاده میکند. در حالی که آن اوایل نسبت به خشونت بالای بازی اظهار نگرانیهایی صورت گرفته بود، ولی حالا که بازی عرضه شده، میتوان راحتتر آن را مورد قضاوت قرار داد. برای روایت چنین داستان سیاهی در دل یک دنیای سیاهتر، آن خشونت ابزار دست سازنده بوده تا بهتر بتواند احساسات را انتقال دهد. خشونت The Last of Us Part II تکاندهنده است، چون سازنده میخواهد به شما بفهماند که زنده ماندن در این دنیای نکبتبار کار راحتی نیست. برای زنده ماندن، گاهی مجبوری دست به کاری بزنی که فکرش را هم نمیکنی. برای انتقام گرفتن، باید آنقدر دست خودت را به خون بقیه آلوده کنی تا در آخر، بفهمی با قاتل فرقی نداری.
کارگردانی بازی در حد اعلا قرار دارد. با کاتهای حسابشده و اصولی، بازی خیلی خوب شرایط را عوض میکند و همیشه یک قدم جلوتر از شماست. مدام به اتفاقات آن چند سال بین داستان قسمت اول و دوم فلشبک زده میشود تا بتوانید بهتر سیر تغییر شخصیتها را لمس کنید. آن فلشبکها، زنجیرهایی هستند که تمام اتفاقات داخل بازی را رئالتر جلوه میدهند. آن اول که با فلشبکها روبرو میشوید، شاید به آنها به چشم زنگ تفریحهای کسلکننده نگاه کنید ولی در حقیقت، کارگردان از تک تک آنها استفاده میکند تا نتوانید داستان و روایت را زیر سوال ببرید.
قبل از عرضهی بازی نگرانیهای زیادی نسبت به استفادهی افراطی از تمهای SJW وجود داشت. اما بگذارید خیالتان را راحت کنم، در The Last of Us Part II خبری از تحمیل ایدئولوژی به مخاطب نیست. طبیعتا، سازنده نظرات خودش را در اثرش دخیل میکند ولی چیزی از متن بیرون نزده و بازی پایش را از گلیم خود درازتر نمیکند. جالب است بدانید که به شخصه جزو افرادی بودم که متاسفانه بازی برایم اسپویل شده بود. با این حال، اکثر آن موارد اسپویل شده غلط بود.
The Last of Us Part II ما را با خود همراه میکند تا یک ماجرای شخصی را تجربه کنیم. الی، با انگیزهای شخصی، راهی سفری خطیر میشود که ای کاش قدم در آن راه نمیگذاشت. بازی به جای تقدیس قهرمان اصلی، شما را در نصف مسیر با شخصیتی همراه میکند که در جبههی مخالف الی حضور دارد. آنقدر هم این کار را استادانه انجام میدهد که در پایان، نتوانید هیچ شخصیتی را قضاوت کنید. در پایان بازی، خبری از درود فرستادن به یک شخصیت و نفرین کردن دیگری نیست. شما خودتان هم نمیدانید باید طرف چه کسی را بگیرید. تنها، شما میمانید و یک دنیا فکر و خیال در مورد عدالتی که الی با انتقام گرفتن میخواست به پا کند. به قول «آرتور مورگن» قهرمان Red Dead Redemption II، انتقام یک چیز لوکس است که ما توان پرداخت بهایش را نداریم.
وقتی کار به بررسی The Last of Us Part II از لحاظ گیمپلی میرسد، تقریبا جز تعریف کاری نمیتوان انجام داد. بازی از هر نظر، نسخهی پیشین خود را پشت سر میگذارد. با یک اکشن – ماجرایی طراز اول طرف هستیم که میداند دقیقا در هر لحظه، چه کاری باید انجام دهد. از چینش دشمنان و نحوهی رفتار آنها گرفته تا مکانیزمهای قدیمی و جدیدی که برای زنده ماندن باید از آنها استفاده کنید، همگی در هر نبرد آمادهاند تا باعث ترشح آدرنالین در بدن شما شوند.
روند گیمپلی را میتوان به دو بخش کاوش در محیطها و مبارزه با دشمنان تقسیم کرد. در بخش اول، به لطف بزرگتر شدن محیطها لحظات لذتبخشی پیش روی شماست. از آن جایی که شما قابلیت ارتقای اسلحهها و همچنین به دست آوردن تواناییهای جدید برای شخصیت خود را دارید، جستجو در محیطها یک بخش جدانشدنی از بازی به شمار میرود. در حقیقت، چون اساسا با یک بازی چالشبرانگیز طرف هستیم (مگر اینکه روی پایینترین درجه سختی بخواهید آن را تجربه کنید)، ارتقای اسلحهها و به دست آوردن قابلیتهای جدید در کنار لوت کردن برای ساخت آیتمها کاملا ضروریاند. با دست خالی به مبارزات رفتن در The Last of Us Part II یعنی خودکشی!
در بازی ساختمانهای زیادی وجود دارند که یک سری متروکهاند و بقیه، مامن زامبیها. سرک کشیدن به تمام آنها نه تنها نیاز شما به مواد لازم برای ساخت آیتمها و ارتقای اسلحهها را برطرف میکند، که اطلاعات بسیار جالبی از دنیای بازی را نیز در قالب کاکتیبلها در اختیارتان قرار میدهد. همچنین، این کار باعث میشود تا هر چند دقیقه یک بار به هنرمندان خوشذوق ناتی داگ برای خلق چنین لوکیشنهایی درود بفرستید و قدردان هنر آنها باشید. ساختمانهای مختلف موجود در سیاتل نقش انکارناپذیری در تشکیل آن جو مالیخولیایی و دهشتناک حاکم بر بازی دارند. این جو که با خشونت توامان شده، تصویر خیلی خوبی از آخرالزمان را برای مخاطب ترسیم میکند. بنابراین، زیر و رو کردن وجب به وجب دنیای The Last of Us Part II هم روند گیمپلی را برایتان تسهیل میبخشد و هم بهتر شما را در بازی غرق میکند.
باید به این نکته اشاره شود که بازی الگوبرداریهایی هم از دیگر فرنچایز محبوب ناتی داگ یعنی Uncharted داشته است. حجم پلتفرمینگ نسبت به قبل بیشتر شده و هیچوقت هم فکر نمیکردم که ستپیسهای جذابی در حد Uncharted را بتوانم در دنیای The Last of Us ببینم. با این حال، در کمال تعجب و در عین این که روند بازی کماکان در مقایسه با ماجراجوییهای «نیتن دریک» کندتر است، کارگردان توانسته پای آن ستپیسها را به قسمت دوم فرنچایز وحشت – بقای خود باز کند و خیلی هم خوب از پس این کار برآمده. مهمترین نکته در استفاده از ستپیسها، این است که وجود آنها باعث نشود تا ریتم بازی بهم بخورد. نیل دراکمن و تیماش به قدری خوب آنها را در دل بازی جای دادهاند که به کلیت روند بازی لطمهای وارد نشده است. پلتفرمینگ به جذابیت Uncharted نیست، ولی از آنجایی که هنوز در این بازی به اندازهی آن سری تاکیدی روی از اینور به آنور پریدن نیست، چیزی شما را اذیت نمیکند.
مبارزات در پویاترین حالت ممکن قرار دارند. به لطف سیستم هوش مصنوعی ارتقایافته، کوچکترین سر و صدایی از طرف شما توجه دشمنان (چه انسانها و چه زامبیها) را به خود جلب میکند. بنابراین، مخفیکاری نسبت به گذشته سختتر شده ولی در آن واحد بهترین گزینه برای پیشبرد بازی است. در کنار بازگشت چهار نوع زامبی معرفی شده در نسخهی قبلی، یک نوع جدید هم به بازی اضافه شده که Shambler نام دارند. مبارزه با هر کدام از این نوع زامبیها استراتژی خاصی را میطلبد ولی به جز همین نوع آخر (که عظیمالجثهاند و کشتن آنها منابع زیادی میطلبد)، بهتر است بقیه را مخفیانه از بین ببرید. به لطف چاقوی الی، دیگر مقابله با کلیکرها هم به ترسناکی گذشته نیست چرا که همیشه میتوانید از مخصمه فرار کنید. ولی هر بار که زامبیها به شما برسند و تلاش کنند که شما را از بین ببرند، مقدار قابل توجهی از سلامتی شما کاسته میشود پس بهتر است از نزدیک شدن آنها به خود جلوگیری کنید.
از کنار خیلی از زامبیها میتوان با کمی مخفیکاری عبور کرد، بدون این که لازم باشد با آنها درگیر شوید. این قضیه باعث میشود تا اوقاتی که مهمات زیادی ندارید، بتوانید بدون سختی زیاد در بازی پیشروی داشته باشید. با این حال، طبیعتا با گذر از کنار دشمنان شما فرصت گشتن ساختمانها را هم از دست میدهید که چندان توصیه نمیشود. دشمنان انسانی هم کماکان یک چالش بزرگ را برای شما ایجاد میکنند. به لطف هوش مصنوعی ارتقایافته، آنها حواسشان به اطراف هست و وقتی هم که متوجه حضور شما در محیط میشوند، با استراتژیهای جالبی سعی میکنند تا الی را از بین ببرند. در حالی که در نسخهی قبلی زیاد از بطریها و آجرها برای پرت کردن حواس دشمنان استفاده نمیکردم، در The Last of Us Part II خودم را مدام در حال استفاده از آنها میدیدم. این یعنی سازنده توانسته کاری کند که گیمر، از تک تک مکانیکهای بازی بهره ببرد.
بعضی اوقات از کنار دشمنان هم میتوان رد شد، ولی این کار حتی سختتر از اجتناب از درگیری با زامبیها و دور زدن آنهاست. دشمنان به خوبی در محیطها گشت میزنند و کار گروهی مطلوبی با هم دارند. همین قضیه، باعث شده تا رفتارهای خطی را از آنها شاهد نباشیم و در صورت بارگذاری مجدد یک سکانس، مبارزه طور دیگری رقم بخورد. درجه سختی بازی را میتوان تنظیم کرد و از این جهت، بازی دست شما را کاملا باز میگذارد. در طول مدتی که برای اولین بار بازی به پایان رساندم (و بررسی The Last of Us Part II هم بر همان اساس نوشته شده) درجه سختی Moderate یا همان متوسط انتخاب شده بود که به خوبی توازن میان چالشبرانگیز بودن و طاقتفرسا نبودن را برقرار کرده بود. رفتارهای دشمنان هم در نوع خود خیلی جالب است. مثلا، وقتی متوجه حضور شما هستند و یکی از آنها را میکشید، ممکن است یکی دیگر او را با نام کوچک صدا بزند و به شما که قاتلاش بودهاید فحشی نثار کند. این دست اتفاقات، مبارزات را ملموستر از همیشه کردهاند.
گانپلی بازی هم کمنظیر است. نفس کشیدن شخصیت شما هنگام نشانهگیری باعث میشود تا با کمی بیدقتی، تیر را به جای اشتباهی بزنید. تک تک گلولهها حائز اهمیت هستند و از دست دادن حتی یک گلوله، میتواند باعث کشته شدن شما شود. گانپلی بازی آنقدر لذتبخش و دقیق است که بارها بیخیال مخفیکاری شدم و سعی کردم تا همه را به گلوله ببندم! با آیتمهایی نظیر کوکتل مولوتوف و تلهها، میتوانید کار خود را در مبارزات راحتتر کنید ولی کلید ساختن و ارتقا دادن آنها جمعآوری منابع لازم است که بدون گشتن در محیطها میسر نمیشود. سازندگان خیلی خوب توانستهاند بخشهای مختلف بازی را به هم وصل کنند و هیچچیز جدا از بقیهی بازی به نظر نمیرسد.
از لحاظ گرافیکی، با بهترین تجربهی ممکن روی پلیاستیشن ۴ طرف هستیم. از نورپردازی فوقالعاده گرفته تا کیفیت بافتها، همگی در بهترین سطح ممکن قرار دارند و شما را بیشتر در بازی فرو میبرند. پوشش گیاهی خارقالعادهی بازی باعث شده تا سیاتل، در عین آن جو سنگیناش، زیبایی ترسناکی هم داشته باشد. پاشیده شدن خون به روی زمین هم یکی از نکات تحسینبرانگیز در زمینهی انتقال آن اتمسفر خشن به گیمر است. جالبترین نکته آن است که بازی بدون مشکل خاصی اجرا میشود و بر خلاف قسمت اول که روی پلیاستیشن ۳ مشکلات فنی با خود داشت، این بار با تجربهای چنان پولیش شده طرف هستیم که فقط یک بار در طول ۲۵ ساعتی که مشغول تجربهی بازی بودم با افت فریم مواجه شدم. بعد از گذشت ۷ سال از شروع نسل، سازندگان از تمام ظرفیتهای کنسول سالخوردهی سونی استفاده کردهاند و نتیجه هم واقعا تحسینبرانگیز است. البته، فن کنسول از لحظهی وارد شدن به بازی تا خارج شدن از آن، در تمام مدت صدا میدهد و هر لحظه انتظار انفجار کنسول را خواهید داشت! صداپیشگیها در بالاترین سطح ممکن قرار دارند. انتخاب مناسب صداپیشگان و اشراف آنها به حال و هوای تمام سکانسهای بازی، باعث شده تا از این نظر انگار با یک فیلم سینمایی طرف باشیم. موسیقیها هم فوقالعادهاند. بازگشت آهنگساز نسخهی اول یعنی «گوستاوو سانتائولایا» بهترین خبر ممکن بود و این بار هم موسیقیهای او آمادهاند تا انواع و اقسام حسها را به ما منتقل کنند.
بررسی The Last of Us Part II کار راحتی نیست. وقتی بازی را تجربه کنید، متوجه میشوید که چرا عدهای از آن ناراضی هستند. با این حال، شجاعت ناتی داگ برای من بهشدت قابل احترام است. یادمان نرود که انتخاب یک مسیر سرراست و قابل پیشبینی برای ساخت یک دنباله سادهترین راه است ولی ناتی داگ به دنبال این بوده تا بار دیگر نشان دهد که میتواند استانداردها را به جلو ببرد. بازی خشن است و خون از آن میچکد، ولی این خشونت در خدمت داستان است و برای انتقال یک سری مفاهیم عمیق. The Last of Us Part II بازی سنگین و شوکهکنندهای است. بازی کردن آن نیازمند آرامش و حوصله است و اگر آنها را ندارید، فعلا سمت این بازی نروید. اگر این بازی را خریدید، آمادهی سفری عجیب باشید، از آن سفرها که جای دیگر نمونهاش را پیدا نمیکنید. The Last of Us Part II یک پکیج کامل از بایدهای یک بازی AAA است. یک بازی جسورانه، احساسی و عمیق که سخت است از آن دل بکنید.
بازی The Last of Us Part II یک پکیج کامل از بایدهای یک بازی AAA است. یک بازی جسورانه، احساسی و عمیق که سخت است از آن دل بکنید.
حذف جویل ممثل حذف گرالت میمونه که برای طرفدارا قابل هضم نیست نه نیست که نیست
مرسی از اسپویل قشنگتون !!